set me free
#set_me_free
#پارت_19
اعصابم خورد بود اگه فقط فقط یه کم از خاطراتم برمیگشت شاید میتونست کمک زیادی بهم بکنه
* یادآوری
وقتی پیش دوستم توی کافه بودم
اسم سویون رو ازش پرسیدم لی سویا! *
رو کردم به سویون و گفتم : من باید برم جایی خب؟
کتم رو برداشتم و راه افتادم
شاید فکر احمقانه ای بود ولی میخواستم برم بیمارستان ها و ببینم اونها چیزی میدونن یا نه
چند ساعت تمام ، کل خیابون ها رو گشتم ولی هیچ ردی ازش پیدا نکردم
با خستگی برگشتم خونه
سویون روی مبل خوابش برده بود
رفتم تو اتاقم و دراز کشیدم
صدای دینگ گوشیم تو اتاق پیچید
صفحه اش رو روشن کردم تبلیغات!
کنار گذاشتمش و چشمام رو بستم
وایسا
ببینم احتمال داره اگه ق.تل بوده باشه توی نت چیزی اومده باشه از بیرون!
گوشی رو برداشتم و سرچ کردم ( لی سویا )
چیز خاصی بالا نیورد
فقط یک صفحه ای.نستاگرام بود
واردش شدم صفحه قفل نبود!
انگار پیج واسه سویون بوو
توش پر از عک.س از سویون بود!
یه کم بالا و پایینش کردم که چیزی نظرم رو جلب کرد
عک.س یه کلبه بود
روش زدم
* عک.س یه کلبه بود در حالی که من و سویون جلوش ایستاده بودیم*
چقدر آشنا بود کلبه
کپشن نوشته بود : تعطیلات عالی کنار بهترین اوپای دنیا
زوم کردمرو عک.س
کلبه خیلی آشنا بود
: داری چیکار میکنی ؟
: بیدار شدی؟
: آره کجا رفته بودی؟
: هیچی چیز مهمی نبود برو بخواب
: جیمین میشه کنارت بخوابم؟
گیج نگاهش کردم که گفت : فقط چون یکم میترسم
میخواستم به شوخی بهش بگم مگه روح ها میترسن ولی خب نه
کمی روی تخت جا به جا شدم و گفتم: بیا
اومد و آروم روی تخت رو به من در.از کشید
چقدر چشماش قشنگ بود!
دستم رو روی سرش کشیدم و موهاش رو از صورتش کنار زدم
لبخندی زدم و گفتم : هیچی برای ترسیدن وجود نداره
سرش رو تکون داد
آروم پتو رو روش کشیدم و از پشت بغ.لش کردم و کنار گوشش گفتم : تا من اینجام از هیچی نترس
`°•
#پارت_19
اعصابم خورد بود اگه فقط فقط یه کم از خاطراتم برمیگشت شاید میتونست کمک زیادی بهم بکنه
* یادآوری
وقتی پیش دوستم توی کافه بودم
اسم سویون رو ازش پرسیدم لی سویا! *
رو کردم به سویون و گفتم : من باید برم جایی خب؟
کتم رو برداشتم و راه افتادم
شاید فکر احمقانه ای بود ولی میخواستم برم بیمارستان ها و ببینم اونها چیزی میدونن یا نه
چند ساعت تمام ، کل خیابون ها رو گشتم ولی هیچ ردی ازش پیدا نکردم
با خستگی برگشتم خونه
سویون روی مبل خوابش برده بود
رفتم تو اتاقم و دراز کشیدم
صدای دینگ گوشیم تو اتاق پیچید
صفحه اش رو روشن کردم تبلیغات!
کنار گذاشتمش و چشمام رو بستم
وایسا
ببینم احتمال داره اگه ق.تل بوده باشه توی نت چیزی اومده باشه از بیرون!
گوشی رو برداشتم و سرچ کردم ( لی سویا )
چیز خاصی بالا نیورد
فقط یک صفحه ای.نستاگرام بود
واردش شدم صفحه قفل نبود!
انگار پیج واسه سویون بوو
توش پر از عک.س از سویون بود!
یه کم بالا و پایینش کردم که چیزی نظرم رو جلب کرد
عک.س یه کلبه بود
روش زدم
* عک.س یه کلبه بود در حالی که من و سویون جلوش ایستاده بودیم*
چقدر آشنا بود کلبه
کپشن نوشته بود : تعطیلات عالی کنار بهترین اوپای دنیا
زوم کردمرو عک.س
کلبه خیلی آشنا بود
: داری چیکار میکنی ؟
: بیدار شدی؟
: آره کجا رفته بودی؟
: هیچی چیز مهمی نبود برو بخواب
: جیمین میشه کنارت بخوابم؟
گیج نگاهش کردم که گفت : فقط چون یکم میترسم
میخواستم به شوخی بهش بگم مگه روح ها میترسن ولی خب نه
کمی روی تخت جا به جا شدم و گفتم: بیا
اومد و آروم روی تخت رو به من در.از کشید
چقدر چشماش قشنگ بود!
دستم رو روی سرش کشیدم و موهاش رو از صورتش کنار زدم
لبخندی زدم و گفتم : هیچی برای ترسیدن وجود نداره
سرش رو تکون داد
آروم پتو رو روش کشیدم و از پشت بغ.لش کردم و کنار گوشش گفتم : تا من اینجام از هیچی نترس
`°•
۱.۳k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.