set me free
#set_me_free
#پارت_20
خودش رو کمی جمع کرد تو بغ.لم
اینهمه حس امنیتی که توی بغ.لم داشت قشنگ بود
دوست داشتم که انقدر پیش من حس امنیت میکنه
فکرم بدجور درگیرش بود
میخواستم به جوری سر از گذشته در بیارم
حالا که فکر میکنم میبینم مامان چقدر مر.موز رفتار میکنه
سرم درد میکرد
سویون خوابش برده بود
منم چشمام رو بستم و خوابیدم
* توی جاده راه میرفتم
تاریک بود و جایی رو نمیتونستم ببینم
نور کمی دیدم به سمتش دویدم
یهو سرم به تابلویی خورد و پخش زمین شدم
سرم رو گرفتم و از روی زمین بلند شدم
جاده چانسونگ !
به کلبه نگاهی انداختم
همون کلبه بود دوباره *
با صدای سویون از خواب پریدم
نگران بهم چشم دوخته بود
بعد از چند دقیقه به خودم اومدم و لبخندی بهش زدم
بلند شدم
بازم یه روز احمقانهی دیگه
جاده چانسونگ فکر کنم باید برم اونجا
با رفتنم جواب خیلی از سوالاتم رو پیدا میکنم
رو به سویون گفتم : میایی بریم یه جایی؟
سویون بدون حرفی سرش رو به نشونه ی باشه تکون داد
صبحونه خوردیم و ماشین گرفتم و راهی جاده شدیم
راننده : برای چی میخوایین برین به اون جاده ؟
جیمین : همینجوری قبلا یه کلبه بوده رفتم و خیلی ازش خوشم اومده برای همین
راننده پرید وسط حرفم و گفت : اون کلبه؟ نباید برین چند ماهه پیش اونجا یه قت...لی صورت گرفته
همزمان با قتل یه پسر هم توی همین جاده چپ میکنه
این جاده و کلبه میگن نف.رین شدس
جیمین : نگران نباشین
راننده : هر جور که میخوایین
منظورش از قت.ل یعنی سویون هستش؟
یعنی بالاخره داریم پیدا میکنیم که چه اتفاقی افتاده؟
جیمین : ببخشید اجوشی شما در مورد قتل چیزی میدونین؟
راننده : نه خیلی چند ماهه پیش ج...نا...زه دختری رو توی اون کلبه پیدا کردن
بعدم کمی جلو تر از جن...ازه یه ماشینی که پسری چپ کرده بود
جیمین با کمیمکث : ازشون خبر ندارین ؟
راننده : نه پرونده رو به خاطر سرو صداهای زیادی که بالا گرفته بود مخ.تومه اعلام کردن
سرم رو تکون دادم
به سویون نگاه انداختم انگار از همه چیز خبر دار شده بود نگران به بیرون نگاه میکرد
قلبم مثل چی میزد
فقط میخواستمبه کلبه برسیم
`
#پارت_20
خودش رو کمی جمع کرد تو بغ.لم
اینهمه حس امنیتی که توی بغ.لم داشت قشنگ بود
دوست داشتم که انقدر پیش من حس امنیت میکنه
فکرم بدجور درگیرش بود
میخواستم به جوری سر از گذشته در بیارم
حالا که فکر میکنم میبینم مامان چقدر مر.موز رفتار میکنه
سرم درد میکرد
سویون خوابش برده بود
منم چشمام رو بستم و خوابیدم
* توی جاده راه میرفتم
تاریک بود و جایی رو نمیتونستم ببینم
نور کمی دیدم به سمتش دویدم
یهو سرم به تابلویی خورد و پخش زمین شدم
سرم رو گرفتم و از روی زمین بلند شدم
جاده چانسونگ !
به کلبه نگاهی انداختم
همون کلبه بود دوباره *
با صدای سویون از خواب پریدم
نگران بهم چشم دوخته بود
بعد از چند دقیقه به خودم اومدم و لبخندی بهش زدم
بلند شدم
بازم یه روز احمقانهی دیگه
جاده چانسونگ فکر کنم باید برم اونجا
با رفتنم جواب خیلی از سوالاتم رو پیدا میکنم
رو به سویون گفتم : میایی بریم یه جایی؟
سویون بدون حرفی سرش رو به نشونه ی باشه تکون داد
صبحونه خوردیم و ماشین گرفتم و راهی جاده شدیم
راننده : برای چی میخوایین برین به اون جاده ؟
جیمین : همینجوری قبلا یه کلبه بوده رفتم و خیلی ازش خوشم اومده برای همین
راننده پرید وسط حرفم و گفت : اون کلبه؟ نباید برین چند ماهه پیش اونجا یه قت...لی صورت گرفته
همزمان با قتل یه پسر هم توی همین جاده چپ میکنه
این جاده و کلبه میگن نف.رین شدس
جیمین : نگران نباشین
راننده : هر جور که میخوایین
منظورش از قت.ل یعنی سویون هستش؟
یعنی بالاخره داریم پیدا میکنیم که چه اتفاقی افتاده؟
جیمین : ببخشید اجوشی شما در مورد قتل چیزی میدونین؟
راننده : نه خیلی چند ماهه پیش ج...نا...زه دختری رو توی اون کلبه پیدا کردن
بعدم کمی جلو تر از جن...ازه یه ماشینی که پسری چپ کرده بود
جیمین با کمیمکث : ازشون خبر ندارین ؟
راننده : نه پرونده رو به خاطر سرو صداهای زیادی که بالا گرفته بود مخ.تومه اعلام کردن
سرم رو تکون دادم
به سویون نگاه انداختم انگار از همه چیز خبر دار شده بود نگران به بیرون نگاه میکرد
قلبم مثل چی میزد
فقط میخواستمبه کلبه برسیم
`
۱.۷k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.