set me free
#set_me_free
#پارت_17
عک.س رو برداشتم و پا شدم لباسام رو پوشیدم
سویون که انگار خیلی شوکه شده بود فقط روی تخت نشسته بود و دیوار رو نگاه میکرد
رفتم کنارش نشستم
: جیمین اگه اگه هیچوقت نفهمم چه بلایی سرم اومده چی؟ من دقیقا اینجا چیکار میکنم
گفتم : بهت قول میدم گذشتت رو پیدا کنم خب؟
با چشمای اشکی بهم نگاه کرد و گفت : واقعا این کار رو برام میکنی؟
شرم رو تکون دادم
شروع کرد به گریه کردن
نمیتونستم ببینم داره اینجوری گریه میکنه
رفتم سمتش و بغ.لش کردم
اونم انگار که منتظر بود فوری خودش رو توی بغ.لم کشید و سرش رو روی سی...نه ام گذاشت
آروم سرش رو نوازش کردم و گفتم: تا وقتی من هستم نگران هیچی نباش
راستش امید الکس بهت میدادم فکر نمیکنم بتونم گذشته اون رو پیدا کنم در حالی خودمم نمیدونم گذشتم چی هست؟
ولی یه حسی بهم میگه اون توی گذشته من نقش مهمی داشته.
اون رو از خودم جدا کردم و گفتم : بیا بریم کافه بلکه یه چیزی بفهمیم
سرش رو تکون داد و بلند شدیم
****
: راستش در حال حاضر تنها فردی که میشماسم تویی
: بگو چی شده؟
عک.س رو مقابلش گرفتم : اینو میشناسی؟
: آره دوست دخترته دیگ
انگار آب یخ ریختن روم
منظورش چی بود؟
: مطمئنی؟
: آره چند بار با همدیگه بیرون دیدمشون گفتی قراره به زودی با هم ازدواج کنید
پس مامان چرا اینارو بهم نگفت؟
اینجا چ خبره؟؟؟
ازش تشکر کردم و بلند شدم
سویون : جیمین داره چه اتفاقی میوفته؟
: نمیدونم
`°
#پارت_17
عک.س رو برداشتم و پا شدم لباسام رو پوشیدم
سویون که انگار خیلی شوکه شده بود فقط روی تخت نشسته بود و دیوار رو نگاه میکرد
رفتم کنارش نشستم
: جیمین اگه اگه هیچوقت نفهمم چه بلایی سرم اومده چی؟ من دقیقا اینجا چیکار میکنم
گفتم : بهت قول میدم گذشتت رو پیدا کنم خب؟
با چشمای اشکی بهم نگاه کرد و گفت : واقعا این کار رو برام میکنی؟
شرم رو تکون دادم
شروع کرد به گریه کردن
نمیتونستم ببینم داره اینجوری گریه میکنه
رفتم سمتش و بغ.لش کردم
اونم انگار که منتظر بود فوری خودش رو توی بغ.لم کشید و سرش رو روی سی...نه ام گذاشت
آروم سرش رو نوازش کردم و گفتم: تا وقتی من هستم نگران هیچی نباش
راستش امید الکس بهت میدادم فکر نمیکنم بتونم گذشته اون رو پیدا کنم در حالی خودمم نمیدونم گذشتم چی هست؟
ولی یه حسی بهم میگه اون توی گذشته من نقش مهمی داشته.
اون رو از خودم جدا کردم و گفتم : بیا بریم کافه بلکه یه چیزی بفهمیم
سرش رو تکون داد و بلند شدیم
****
: راستش در حال حاضر تنها فردی که میشماسم تویی
: بگو چی شده؟
عک.س رو مقابلش گرفتم : اینو میشناسی؟
: آره دوست دخترته دیگ
انگار آب یخ ریختن روم
منظورش چی بود؟
: مطمئنی؟
: آره چند بار با همدیگه بیرون دیدمشون گفتی قراره به زودی با هم ازدواج کنید
پس مامان چرا اینارو بهم نگفت؟
اینجا چ خبره؟؟؟
ازش تشکر کردم و بلند شدم
سویون : جیمین داره چه اتفاقی میوفته؟
: نمیدونم
`°
۳.۱k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.