پارت ششم
پارت ششم
ا/ت ویو
به خودم توی آینه قدی نگاه کردم
لباس سیاه و نسبتا گشادی که داسام برام انتخاب کرده بود رو پوشیده بودم
اون این لباسو برای مهمونی امشبم انتخاب کرده بود
اوپا می گفت اون یکم با غریبه ها سرسنگینه اگه باهاش خوب رفتار کنم رابطش باهام درست میشه
×ا/ت؟؟ حاضر شدی؟
-بله زنداداش میتونیم بریم
×چقدر این لباس بهت میاد
-ممنونم لباسِ شمام خیلی قشنگه
×می دونی دو روز پیش که اینجا اومدی اول ازت خوشم نمیومد فکر می کردم یونگی می خواد اذیتم کنه آخه ما چند روز پیش دعوامون شد برای همین فکر کردم می خواد حرصم بده اما دیدم حرفاش جدیه و واقعا تو خواهرشی پس منم خودمو با شرایط وفق دادم و دارم تمام سعیمو می کنم باهات کنار بیام و امیدوارم حرفای که دو روز پیش زدم ناراحتت نکرده باشه
-اشکالی نداره من به این حرفا عادت دارم
×نگران نباش ما دیگه با هم دوستیم مطمئنم یونگی هم خوشحال میشه ما هر دومون اونو دوست داریم مگه نه؟ پس می تونیم با فراموش کردن گذشته میتونیم اونو خوشحال کنه
-حق با توئه
×خیله خب بهتره بریم یونگی منتظرمونه
...........
ویلایی که اوپا برای جشن اجاره کرده بود خیلی بزرگ بود با این حال فقط ده بیست نفر اومده بودن
البته اوپا گفته بود فقط مدیر عاملا و کارکنای تاثیر گذار شرکت رو دعوت میکنه پس جای تعجب نداشت
اوپا و زنداداش با مدیر عاملا صحبت و احوال پرسی می کردن
از اونجایی که نه من کسی رو میشناختم نه کسی منو رفتم گوشه ای و مشغول خوردن نوشیدنیم بودم
که داداش صدام کرد
+ا/ت میشه خواهش کنم بیایی اینجا
ویسم بالا نمیومد ببخشید دیر شد(((:
ا/ت ویو
به خودم توی آینه قدی نگاه کردم
لباس سیاه و نسبتا گشادی که داسام برام انتخاب کرده بود رو پوشیده بودم
اون این لباسو برای مهمونی امشبم انتخاب کرده بود
اوپا می گفت اون یکم با غریبه ها سرسنگینه اگه باهاش خوب رفتار کنم رابطش باهام درست میشه
×ا/ت؟؟ حاضر شدی؟
-بله زنداداش میتونیم بریم
×چقدر این لباس بهت میاد
-ممنونم لباسِ شمام خیلی قشنگه
×می دونی دو روز پیش که اینجا اومدی اول ازت خوشم نمیومد فکر می کردم یونگی می خواد اذیتم کنه آخه ما چند روز پیش دعوامون شد برای همین فکر کردم می خواد حرصم بده اما دیدم حرفاش جدیه و واقعا تو خواهرشی پس منم خودمو با شرایط وفق دادم و دارم تمام سعیمو می کنم باهات کنار بیام و امیدوارم حرفای که دو روز پیش زدم ناراحتت نکرده باشه
-اشکالی نداره من به این حرفا عادت دارم
×نگران نباش ما دیگه با هم دوستیم مطمئنم یونگی هم خوشحال میشه ما هر دومون اونو دوست داریم مگه نه؟ پس می تونیم با فراموش کردن گذشته میتونیم اونو خوشحال کنه
-حق با توئه
×خیله خب بهتره بریم یونگی منتظرمونه
...........
ویلایی که اوپا برای جشن اجاره کرده بود خیلی بزرگ بود با این حال فقط ده بیست نفر اومده بودن
البته اوپا گفته بود فقط مدیر عاملا و کارکنای تاثیر گذار شرکت رو دعوت میکنه پس جای تعجب نداشت
اوپا و زنداداش با مدیر عاملا صحبت و احوال پرسی می کردن
از اونجایی که نه من کسی رو میشناختم نه کسی منو رفتم گوشه ای و مشغول خوردن نوشیدنیم بودم
که داداش صدام کرد
+ا/ت میشه خواهش کنم بیایی اینجا
ویسم بالا نمیومد ببخشید دیر شد(((:
۲۳.۰k
۰۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.