پارت پنجم
پارت پنجم
×این دیگه کیه؟ باز تو یادت افتاده به آدمای فقیر کمک کنه؟ کارت کشیده به جایی که میاریشون خونه؟
-خواهرمه
×چیی؟؟؟ خواهرت؟؟؟
-آره مشکلیه؟
×آخه....من تا حالا ندیده بودمش حتی همکاراتم ندیده بودنش
-تو خوابگاه بوده تو این مدت
×الان تو مواظبشی؟
-آره حالا هم لطفا بیخیال سوال پرسیدن شو خسته ام
رفتم طبقه ی بالا
ا/ت ویو
دختر روبروم که فهمیدم زن اوپائه بهم چشم غره ای رفت
+سلام بهت یاد ندادن؟
-س...سلام من ا/ت ام خواهر کوچیکه یونگی
+منم زنشم دا سام نمی دونم تو سر و کله ات از کجا پیدا شد ولی اینو مطمئن باش شوهر من خیلی نگهت نمیداره اینجا بالاخره تو هم میری پی زندگیت دختره ی فقیر
زن اوپا رفت داخل اتاقش
آجوما اومد پیشم و منو برد تو اتاقم
خیلی اتاق بزرگ و قشنگی بود
با تم سفید طلایی ساده
+خانوم هر چی خواستید فقط به من و آجوشی بگید
-چشم....راستی اوپا چند ساله ازدواج کرده؟
+حدود سه ساله خانوم ایشون خیلی همسرشونو دوست دارن با هم زندگی خیلی خوبی دارن
-اگه من زندگیشونو خراب کنم چی؟
+نگران نباشید خانوم اونا همدیگه رو دوست دارن در ضمن سما فقط خواهر آقای مین هستین برای چی می خوایین زندگیشونو خراب کنید
-خودمم نمی دونم....احساس می کنم داسام بهم حس خوبی نداره....
یونگی ویو
فردا شب یه مهمونی بزرگ بود بین همکارا و مدیرعاملای شرکت
قرار بود ا/ت رو هم با خودم ببرم تا اونو به عنوان خواهرم معرفیش کنم
خسته شده بودم از بس که همه فکر می کردن اون یه دخترِ فقیره
تو این مهمونی من بهشون نشون میدادم خواهرِ من بعد از ۲۰ سال داشتن یه زندگی ساده تغییر میکنه و تبدیل به دختر قوی ای میشه که میتونه روی پاهاش وایسه
×این دیگه کیه؟ باز تو یادت افتاده به آدمای فقیر کمک کنه؟ کارت کشیده به جایی که میاریشون خونه؟
-خواهرمه
×چیی؟؟؟ خواهرت؟؟؟
-آره مشکلیه؟
×آخه....من تا حالا ندیده بودمش حتی همکاراتم ندیده بودنش
-تو خوابگاه بوده تو این مدت
×الان تو مواظبشی؟
-آره حالا هم لطفا بیخیال سوال پرسیدن شو خسته ام
رفتم طبقه ی بالا
ا/ت ویو
دختر روبروم که فهمیدم زن اوپائه بهم چشم غره ای رفت
+سلام بهت یاد ندادن؟
-س...سلام من ا/ت ام خواهر کوچیکه یونگی
+منم زنشم دا سام نمی دونم تو سر و کله ات از کجا پیدا شد ولی اینو مطمئن باش شوهر من خیلی نگهت نمیداره اینجا بالاخره تو هم میری پی زندگیت دختره ی فقیر
زن اوپا رفت داخل اتاقش
آجوما اومد پیشم و منو برد تو اتاقم
خیلی اتاق بزرگ و قشنگی بود
با تم سفید طلایی ساده
+خانوم هر چی خواستید فقط به من و آجوشی بگید
-چشم....راستی اوپا چند ساله ازدواج کرده؟
+حدود سه ساله خانوم ایشون خیلی همسرشونو دوست دارن با هم زندگی خیلی خوبی دارن
-اگه من زندگیشونو خراب کنم چی؟
+نگران نباشید خانوم اونا همدیگه رو دوست دارن در ضمن سما فقط خواهر آقای مین هستین برای چی می خوایین زندگیشونو خراب کنید
-خودمم نمی دونم....احساس می کنم داسام بهم حس خوبی نداره....
یونگی ویو
فردا شب یه مهمونی بزرگ بود بین همکارا و مدیرعاملای شرکت
قرار بود ا/ت رو هم با خودم ببرم تا اونو به عنوان خواهرم معرفیش کنم
خسته شده بودم از بس که همه فکر می کردن اون یه دخترِ فقیره
تو این مهمونی من بهشون نشون میدادم خواهرِ من بعد از ۲۰ سال داشتن یه زندگی ساده تغییر میکنه و تبدیل به دختر قوی ای میشه که میتونه روی پاهاش وایسه
۲۶.۷k
۰۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.