پارت

پارت :91

۳روز بعد

آرام چشم هایش را باز کرد تار میدید نمیتونست درست ببینه کجاست ولی از دردی که از دست هایش منتقل میشود به کمرش فهمید که به میله ای بسته شده است
خون کنار لبش خشک شده بود کامل چشم هایش را باز کرد توی یه اتاق تاریک بود که ازش معلوم بود به انباره ...
آخرین چیزی که یادش می یومد این بود که سوبین کنارش بود ...
در انبار با صدای محکمی باز شد بومگیو به خاطر نور چشم هایش را بست تا اذیت نشود ..
بومگیو به سختی چشم هایش را باز کرد و با کنجکاوی به اون شخص که وارد انبار شده بود چشم دوخت ...
مرد پیری وارد انبار شد و چیزی که بیشتر اون رو ترسوند این بود که سوبین هم پشت بندش وارد انبار شد ...
مرد پیر با پوزخند ترسناکی که بر لب داشت رو به روی بومگیو ایستاد و لب زد

" فکر نمی‌کردم به این زودی برام بیاریش..!"

سوبین نگاه بی حسی به بومگیو انداخت با سردی لب زد

" من آوردمش نوبت توه از شرش خلاصم کن شاید مجبور بشم خودم یه کاریش بکنم "

دهن بومگیو بسته بود به خاطر تشنگی حتی نیم تونست صدای هم از خودش در بیاره ...
مرد پیر سری به معنی مثبت تکون داد
نگاهی به سوبین انداخت و با پوزخند ترسناکش لب زد

" فکر نمی‌کردم به خاطر یه رد شدن اینقدر عوضی بشی !"

سوبین با لحن عصبی گفت

" سرت به کار خودت باشه "

سوبین با گام های محکم از انبار خارج شد یون به چشم های سیاه رنگ بومگیو خیره شد از نزدیک حتا بیشتر از اونی زیبا بود که دیده بود چطور اون پسرک آنقدر زیبا بود الان به یونجون حق میداد که چرا از هم جنس خودش خوشش آمده ...
پیر مرد به چند نفر اشاره کرد و گفت

" برای امشب می خوامش باید آماده باشه "

چند نفر به سمت بومگیو آمدن تا اون رو باز کنند بومگیو هیچ جونی برای اینکه از خودش دفاع کنه نداشت نمی تونست با وجود اون آدم های هیکلی از خودش دفاع کنه ....
ولی از حرفی که اون پیر مرد زد هم ترسید آمادش کنید برای شب منظورش چی بود آخه نکنه به چیزی که فکر میکرد اون بود ......
تنها امیدش یونجون بود الان


ادامه دارد
دیدگاه ها (۰)

پارت :92 ارباب زاده ....یونجون توی این سه روز بیشتر از هزار ...

پارت :93ارباب زاده با این حرف تهیون چشم های یونجون از تعجب ا...

پارت :90ارباب زاده ...3 روز بعد ...در تاریکی شب به گوشه ای ز...

پارت :89ارباب زاده یونجون عصبی نبود فقط به اون پسر که در هم ...

پارت 27

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط