پارتکما
⭐پارت۷۱/کما⭐
+هنوز تظاهر میکردم که خوابم ..بعد از اینکه پتو رو کنار کشید حس کردم سرخ شدم از خجالت ولی کاریش نمیشه کرد الان مثلا من خوابم...ولی فردا حتما حسابشو میرسم.
با برخورد تن لختش با بدنم گر گرفتم.کاش میتونستم چشامو باز کنم و از این صحنه بینظیر لذت ببرم.
یه لحظه حس کردم دست دور تنم حلقه شد و تو یه جای گرم و نرم فرو رفتم
شروع کرد حرف زدن.انگار باخودش حرف میزد
تهیونگ:خیلی سعی کردم تورو از خودم دور کنم.خیلی سعی کردم.تو مثل یه نقطه ضعف ،واسه منی میمونی که دشمنانش این همه سال حتی کوچیک ترین ضربه ای بهش وارد نکردن.
کاش میتونستم رهات کنم ولی باور کن نمیتونم بیخیالت بشم.
کاش توهم عاشقم بودی و اون مین سو رو ول میکردی.
حتی اگه عاشقم نباشی هم حق نداری جز من با کس دیگه ای باشی بهت اجازه نمیدم.
صد بار تورو توی مغزم کشتم ولی با هر بار دیدنت بیشتر عاشقت میشم آت.کاش همیشه مثل همین الانت آروم و معصوم باشی.درسته که نمیتونم تیله های اسمونیتو ببینم ولی میتونم به جز به جز صورتت زل بزنم و با هر نگاه بیشتر عاشقت بشم..
+با شنیدن حرفاش متعجب داشتم لود میشدم که با حس گرمی چیزی روی لبام به خودم اومدم و چشامو باز کردم که با دیدن صورت آروم تهیونگ وچشای بستش و لباش که رو لبامه ،امپولی پر از حسای اکلیکی بهم تزریق شد.
بعد چند ثانیه طوری رفتار کردم که مثلا الان بیدار شدم و دستامو سمت سینش بردم اونو از خودم دور کردم ولی برعکس چیزی که انتظار داشتم وقتی دید بیدار شدم بیشتر منو به خودش فشرد و جری تر لبامو بوسید و هر از گاهی میک هم میزد.
عاشق این حس بودم ولی غرورم نمیذاشت ادامه بدم.من هنوز خیلی از دستش ناراحتم.
بهترین حس عاشقانه بین دو نفر،اون حسیه که وقتی مطمئنی طرف عاشقته و تو هم که از احساس خودت باخبری و میدونی که عاشقشی و با تمام وجودت میبوسیش ولی نمیخوام ادامه بدم.اون حق نداشت بهم سیلی بزنه.
آت:ولم کن.تهیونگ ولم کن اصلا تو کی اومدی تو؟
تهیونگ:باشه باشه دیگه ادامه نمیدم فقط بغلت میکنم خب؟
آت:نه.برو بیرون.همین حالا
+باورم نمیشه!الان اون اشک بود که از چشمای تهیونگ ریخت؟نکنه پیاز این دو و بر هست؟
نه واقعیه.
تهیونگ:آت اشتباه کردم خب؟اشتباه کردم عزیزم منو ببخش.غلط کردم.منو میبخشی؟هوم؟خرس کوچولوت رو میبخشی؟
+هنوز با تعجب داشتم به اون کوه یخی که الان واقعا به یه پسر بچه ی حرف گوش کن تبدیل شده بود،نگاه میکردم.
با دیدن چشای گردم که بخاطر تعحبه،با همون اشکا،دستشو برد پشت سرمو و منو به خودش نزدیک تر کرد و دوباره لباش و چسبوند به لبام.
این بار مقاومت نکردم متقابل با قطره اشکی که
از چشمام چکید همراهیش کردم .اون آرامشی که توی بوسمون بود رو به صد تا بوسیدنای خشن نمیدم..
چهارمین پارت امروزمون😍
+هنوز تظاهر میکردم که خوابم ..بعد از اینکه پتو رو کنار کشید حس کردم سرخ شدم از خجالت ولی کاریش نمیشه کرد الان مثلا من خوابم...ولی فردا حتما حسابشو میرسم.
با برخورد تن لختش با بدنم گر گرفتم.کاش میتونستم چشامو باز کنم و از این صحنه بینظیر لذت ببرم.
یه لحظه حس کردم دست دور تنم حلقه شد و تو یه جای گرم و نرم فرو رفتم
شروع کرد حرف زدن.انگار باخودش حرف میزد
تهیونگ:خیلی سعی کردم تورو از خودم دور کنم.خیلی سعی کردم.تو مثل یه نقطه ضعف ،واسه منی میمونی که دشمنانش این همه سال حتی کوچیک ترین ضربه ای بهش وارد نکردن.
کاش میتونستم رهات کنم ولی باور کن نمیتونم بیخیالت بشم.
کاش توهم عاشقم بودی و اون مین سو رو ول میکردی.
حتی اگه عاشقم نباشی هم حق نداری جز من با کس دیگه ای باشی بهت اجازه نمیدم.
صد بار تورو توی مغزم کشتم ولی با هر بار دیدنت بیشتر عاشقت میشم آت.کاش همیشه مثل همین الانت آروم و معصوم باشی.درسته که نمیتونم تیله های اسمونیتو ببینم ولی میتونم به جز به جز صورتت زل بزنم و با هر نگاه بیشتر عاشقت بشم..
+با شنیدن حرفاش متعجب داشتم لود میشدم که با حس گرمی چیزی روی لبام به خودم اومدم و چشامو باز کردم که با دیدن صورت آروم تهیونگ وچشای بستش و لباش که رو لبامه ،امپولی پر از حسای اکلیکی بهم تزریق شد.
بعد چند ثانیه طوری رفتار کردم که مثلا الان بیدار شدم و دستامو سمت سینش بردم اونو از خودم دور کردم ولی برعکس چیزی که انتظار داشتم وقتی دید بیدار شدم بیشتر منو به خودش فشرد و جری تر لبامو بوسید و هر از گاهی میک هم میزد.
عاشق این حس بودم ولی غرورم نمیذاشت ادامه بدم.من هنوز خیلی از دستش ناراحتم.
بهترین حس عاشقانه بین دو نفر،اون حسیه که وقتی مطمئنی طرف عاشقته و تو هم که از احساس خودت باخبری و میدونی که عاشقشی و با تمام وجودت میبوسیش ولی نمیخوام ادامه بدم.اون حق نداشت بهم سیلی بزنه.
آت:ولم کن.تهیونگ ولم کن اصلا تو کی اومدی تو؟
تهیونگ:باشه باشه دیگه ادامه نمیدم فقط بغلت میکنم خب؟
آت:نه.برو بیرون.همین حالا
+باورم نمیشه!الان اون اشک بود که از چشمای تهیونگ ریخت؟نکنه پیاز این دو و بر هست؟
نه واقعیه.
تهیونگ:آت اشتباه کردم خب؟اشتباه کردم عزیزم منو ببخش.غلط کردم.منو میبخشی؟هوم؟خرس کوچولوت رو میبخشی؟
+هنوز با تعجب داشتم به اون کوه یخی که الان واقعا به یه پسر بچه ی حرف گوش کن تبدیل شده بود،نگاه میکردم.
با دیدن چشای گردم که بخاطر تعحبه،با همون اشکا،دستشو برد پشت سرمو و منو به خودش نزدیک تر کرد و دوباره لباش و چسبوند به لبام.
این بار مقاومت نکردم متقابل با قطره اشکی که
از چشمام چکید همراهیش کردم .اون آرامشی که توی بوسمون بود رو به صد تا بوسیدنای خشن نمیدم..
چهارمین پارت امروزمون😍
- ۳.۵k
- ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط