عشق سیاه و سفید pt۲۹
عشق سیاه و سفید pt۲۹
-فقط بخاطر اون دختره ؟
+اوهوم
-دستتو ببینم
+چرا
_بده
کوک دست ات رو گرفت و به مچش نگاه کرد ،انتظار داشت جای زخمی ببینه ولی دستش مثل برف سفید بود و هیچ جای زخمی نبود
+ دیگه کاری نمیکنم
-پس اون قرص چیه کنارت
+هنوز نمیتونم درست بخوابم،راستی تو برای چی اومدی اینجا؟
-خب برای کار اومدم همون شبی هم که دیدمت داشتم میرفتم سر عملیات
+آها
-این موتوری که باهاش بودی...
+ مال تو
-حس کردم آشناست
+ از اون موقع نگهش داشتم
-شوگا میدونه ؟
+ چیو ؟
-اینکه زنده ای
+ اگه اون نبود که الان این خونرو نداشتم،با پولای اون تونستم اینجا و بگیرم
-تا قبلش کجا زندگی میکردی
+خونه جینا
ات خواست بره که کوک کشیدش سمت خودش
-بخشیدیم
..+
-من اونو نبوسیدم
...+
-...اوفف،ببین منو به چه روزی انداختی هزار بار بهت گفتم من اونو...
ات بوسیدش و یکم از لباش فاصله گرفت و گفت
+ بخشیدم
کوک یه لبخند زد و آت از تخت اومد بیرون تا صبحانه بخورن
وقتی داشتن صبحونه میخوردن کوک گفت
-بریم کره
+ غذا پرید گلوش،چی؟
-بریم کره دلیلی نداره اینجا بمونیم
+بهش فکر میکنم
(چهار هفته بعد)
-ات من یه سر میرم خونه خودم
+ باشه
کوک از خونه زد بیرون و آت بلافاصله به همون دوست مافیایش که اسمش بک هیون بود زنگ زد
+سلام چطوری
¥خوبم
+ گرفتی اطلاعاتشو
¥اره تکمیله
خوبه
(فلش بک)
¥پلاک موتورو عوض کردی چون مال خودشه +ممکنه پیداش کنه
اولین کاری که کردم همین بود نگران نباش
¥اوکی
+ آها راستی میتونی برام چندتا اطلاعات ازش بگیری
¥اسمش چی بود
+جـٔون جونکوک
¥حله
+ اوکی فعلا
(پایان فلش بک)
¥کی بهت بدم
+ توی رستوران ////میبینمت
¥اوکی.
-فقط بخاطر اون دختره ؟
+اوهوم
-دستتو ببینم
+چرا
_بده
کوک دست ات رو گرفت و به مچش نگاه کرد ،انتظار داشت جای زخمی ببینه ولی دستش مثل برف سفید بود و هیچ جای زخمی نبود
+ دیگه کاری نمیکنم
-پس اون قرص چیه کنارت
+هنوز نمیتونم درست بخوابم،راستی تو برای چی اومدی اینجا؟
-خب برای کار اومدم همون شبی هم که دیدمت داشتم میرفتم سر عملیات
+آها
-این موتوری که باهاش بودی...
+ مال تو
-حس کردم آشناست
+ از اون موقع نگهش داشتم
-شوگا میدونه ؟
+ چیو ؟
-اینکه زنده ای
+ اگه اون نبود که الان این خونرو نداشتم،با پولای اون تونستم اینجا و بگیرم
-تا قبلش کجا زندگی میکردی
+خونه جینا
ات خواست بره که کوک کشیدش سمت خودش
-بخشیدیم
..+
-من اونو نبوسیدم
...+
-...اوفف،ببین منو به چه روزی انداختی هزار بار بهت گفتم من اونو...
ات بوسیدش و یکم از لباش فاصله گرفت و گفت
+ بخشیدم
کوک یه لبخند زد و آت از تخت اومد بیرون تا صبحانه بخورن
وقتی داشتن صبحونه میخوردن کوک گفت
-بریم کره
+ غذا پرید گلوش،چی؟
-بریم کره دلیلی نداره اینجا بمونیم
+بهش فکر میکنم
(چهار هفته بعد)
-ات من یه سر میرم خونه خودم
+ باشه
کوک از خونه زد بیرون و آت بلافاصله به همون دوست مافیایش که اسمش بک هیون بود زنگ زد
+سلام چطوری
¥خوبم
+ گرفتی اطلاعاتشو
¥اره تکمیله
خوبه
(فلش بک)
¥پلاک موتورو عوض کردی چون مال خودشه +ممکنه پیداش کنه
اولین کاری که کردم همین بود نگران نباش
¥اوکی
+ آها راستی میتونی برام چندتا اطلاعات ازش بگیری
¥اسمش چی بود
+جـٔون جونکوک
¥حله
+ اوکی فعلا
(پایان فلش بک)
¥کی بهت بدم
+ توی رستوران ////میبینمت
¥اوکی.
۸.۶k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.