سیاه و سفید pt30
سیاه و سفید pt30
آت رفت به رستورانی که توش با بک هیون قرار گذاشته بود وقتی رسید بک هیون اونجا بود رفت سر میز نشست
+خب
¥بیا اینم مدارک
آت یه نگاهی به مدارک انداخت
¥مگه نگفتی دوسال پیش باهاش دوست بودی پس برا چی اطلاعات میخوای
+همچیو راجبش نمیدونم اینکه دشمانش کیه نقت ضعفش چیه باید همه ی اینارو بدونم
¥خب این پدر و مادرش مردن
+اینو میدونم
¥یه خواهر داره اسمش دوهی مامور مخفی پلیس ولی جالب اینجاست کاری به کوک نداره بعدشم این کل خاندانش مافیا بودن عجیبه این پلیس
+ حتما یه رازی پشت این قضیست
¥احتمالا
+ ببین میتونی الان راجبش چیزی پیدا کنی
¥بزار زنگ بزنم به پچه هامون
بک هیون زنگ زد به افرادش تا راجب دوهی چیزی پیدا کنن در همین حین آت داشت به برگه ها نگاه میکرد
$ات
+هوم
¥مثل اینکه برای کشتن دشمن داداشش پلیس شده تا بتونه به افرادش دشمنش نفوذ کنه
+چه ربطی داره کوک که راحتر میتونه بکشتش
¥قضیه اینجاست که دوهی مافیا بودن رو دوست نداره پس از طریق پلیس به دشمنای داداش حمله میکنه
+کسی بهش شک نکرده
¥نه
همینطوری داشتن حرف میزدن که گوشی آت زنگ خورد....
شوگا بود
@سلام آت خوبی
+ سلام ممنون
@ات من دارم میام نیویرک
+ اتفاقا خوب شد جونکوک اینجا باید چندتا کار انجام بدم
@واقعا،چرا نفهمیدم
+ اره هروقت رسیدی زنگ بزن
@اوکی میبینمت
آت گوشیو قطع کرد از بک هیون خدافظی کرد و رفت خونه،کوک بهش پیام داد که امروز نمیاد خونه پس کارش راحتر بود.
چند ساعت گذشت ساعت 12 شب بود که شوگا زنگ زد و گفت که رسیده ،ات منتظرش بود تا بیاد که زنگ در خونه خورد رفت و در و باز کرد
@سلام عزیزم
+ سلام
و همدیگرو بغل کردن
@حالت خوبه
+ اره بیا بشین
@خب بگو ببینم چیکار میخوای کنی
+یه مقدار اطلاعات از کوک جمع کردم شاید بخوام کاری کنم هنوز بهش فک نکردم
@ات تو مطمئنی ، دوسال پیش تنها کسی که تونست تو اون شرایط پیشت باشه اون بود
+ولی بعدش خودش خرابش کرد
@ات ولی اون دوست داره خودتم میدونی تو هم دوسش داری
+ کی گفته
اینو گفت و یهو یه نفر پشت سرش آت ظاهر شد..
آت رفت به رستورانی که توش با بک هیون قرار گذاشته بود وقتی رسید بک هیون اونجا بود رفت سر میز نشست
+خب
¥بیا اینم مدارک
آت یه نگاهی به مدارک انداخت
¥مگه نگفتی دوسال پیش باهاش دوست بودی پس برا چی اطلاعات میخوای
+همچیو راجبش نمیدونم اینکه دشمانش کیه نقت ضعفش چیه باید همه ی اینارو بدونم
¥خب این پدر و مادرش مردن
+اینو میدونم
¥یه خواهر داره اسمش دوهی مامور مخفی پلیس ولی جالب اینجاست کاری به کوک نداره بعدشم این کل خاندانش مافیا بودن عجیبه این پلیس
+ حتما یه رازی پشت این قضیست
¥احتمالا
+ ببین میتونی الان راجبش چیزی پیدا کنی
¥بزار زنگ بزنم به پچه هامون
بک هیون زنگ زد به افرادش تا راجب دوهی چیزی پیدا کنن در همین حین آت داشت به برگه ها نگاه میکرد
$ات
+هوم
¥مثل اینکه برای کشتن دشمن داداشش پلیس شده تا بتونه به افرادش دشمنش نفوذ کنه
+چه ربطی داره کوک که راحتر میتونه بکشتش
¥قضیه اینجاست که دوهی مافیا بودن رو دوست نداره پس از طریق پلیس به دشمنای داداش حمله میکنه
+کسی بهش شک نکرده
¥نه
همینطوری داشتن حرف میزدن که گوشی آت زنگ خورد....
شوگا بود
@سلام آت خوبی
+ سلام ممنون
@ات من دارم میام نیویرک
+ اتفاقا خوب شد جونکوک اینجا باید چندتا کار انجام بدم
@واقعا،چرا نفهمیدم
+ اره هروقت رسیدی زنگ بزن
@اوکی میبینمت
آت گوشیو قطع کرد از بک هیون خدافظی کرد و رفت خونه،کوک بهش پیام داد که امروز نمیاد خونه پس کارش راحتر بود.
چند ساعت گذشت ساعت 12 شب بود که شوگا زنگ زد و گفت که رسیده ،ات منتظرش بود تا بیاد که زنگ در خونه خورد رفت و در و باز کرد
@سلام عزیزم
+ سلام
و همدیگرو بغل کردن
@حالت خوبه
+ اره بیا بشین
@خب بگو ببینم چیکار میخوای کنی
+یه مقدار اطلاعات از کوک جمع کردم شاید بخوام کاری کنم هنوز بهش فک نکردم
@ات تو مطمئنی ، دوسال پیش تنها کسی که تونست تو اون شرایط پیشت باشه اون بود
+ولی بعدش خودش خرابش کرد
@ات ولی اون دوست داره خودتم میدونی تو هم دوسش داری
+ کی گفته
اینو گفت و یهو یه نفر پشت سرش آت ظاهر شد..
۹.۴k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.