سیاه و سفید pt28
سیاه و سفید pt28
-می بخشیم؟
+ولم کن
کوک آت رو برد داخل اتاق و پرتش کرد رو تخت و همینطور داشت دوکمه های لباس آت رو باز میکرد و از تنش خارج کرد و رسید به شلوار مشکی جذب که با یه چشم به هم زدن همون شلوار افتاده بود روی زمین.
نزدیک بود اون حس چندسال پیش دوباره به آت دست بده اما با فهم اینکه اون شخص کوک بود آت رو آروم کرد و همین باعث شد دستش به سمت لباس های کوک بره و بازشون کنه و از تنش خارج کنه
(چون ویسگون پارت های اص///مات رو بلاک میکنه نمیزارم)
پرش زمانی به صبح
آت از خواب بیدار شد و با فهم اینکه یکی بغلش کرده ترسید نگاهی به پشتش انداخت و با دیدن جونکوک آروم شد ولی دلش درد میکرد جوری که نمیتونست تکون بخوره
+آخ
-چیشده(خابالو)
+آیی دلم
-خوبی؟
+دلم درد میکنه
-باشه آروم باش بیا بریم دوش بگیریم
+نمیتونم بلند شم
کوک آت رو براید بغل کرد برد سمت حموم و باهم دیگه حموم کردن(یه حموم ساده آدم باشید فکر دیگه ای نکنید)
اومدن بیرون لباساشونو پوشیدن دوباره آت رفت خوابید کوک هم رفت پشتش و بغلش کرد و دلشو ماساژ داد
-خیلی بهت سخت گرفتم؟(اروم)
+ها؟
-هیچی ولش کن،قرص بیارم برات
+نه خوردم
-ات
+هوم
آت برگشت سمت کوک
-دلم برات تنگ شده بود
+فک نکنم
-چی؟
+میگم فک نکنم واقعا دلت تنگ شده باشه
-حق داری اینطوری فک کنی چون نبودی و ندیدی
+منم
_هوم؟
+منم،منم دلم برات تنگ شده بود تو تنها کسی بودی که بهش اعتماد داشتم .تنها گذاشتنت سخت بود
-پس برا همین اون شب اومدی خونه و اون کارو با خودت کردی تو به دکتر گفتی یکی که مردی
آت با حرف کوک سرشو برد تو سینه کوک و گفت
+معذرت میخوام
-چرا گفتی
+میخواستم برم اما اگه بهت میگفتم نمیذاشتی
-می بخشیم؟
+ولم کن
کوک آت رو برد داخل اتاق و پرتش کرد رو تخت و همینطور داشت دوکمه های لباس آت رو باز میکرد و از تنش خارج کرد و رسید به شلوار مشکی جذب که با یه چشم به هم زدن همون شلوار افتاده بود روی زمین.
نزدیک بود اون حس چندسال پیش دوباره به آت دست بده اما با فهم اینکه اون شخص کوک بود آت رو آروم کرد و همین باعث شد دستش به سمت لباس های کوک بره و بازشون کنه و از تنش خارج کنه
(چون ویسگون پارت های اص///مات رو بلاک میکنه نمیزارم)
پرش زمانی به صبح
آت از خواب بیدار شد و با فهم اینکه یکی بغلش کرده ترسید نگاهی به پشتش انداخت و با دیدن جونکوک آروم شد ولی دلش درد میکرد جوری که نمیتونست تکون بخوره
+آخ
-چیشده(خابالو)
+آیی دلم
-خوبی؟
+دلم درد میکنه
-باشه آروم باش بیا بریم دوش بگیریم
+نمیتونم بلند شم
کوک آت رو براید بغل کرد برد سمت حموم و باهم دیگه حموم کردن(یه حموم ساده آدم باشید فکر دیگه ای نکنید)
اومدن بیرون لباساشونو پوشیدن دوباره آت رفت خوابید کوک هم رفت پشتش و بغلش کرد و دلشو ماساژ داد
-خیلی بهت سخت گرفتم؟(اروم)
+ها؟
-هیچی ولش کن،قرص بیارم برات
+نه خوردم
-ات
+هوم
آت برگشت سمت کوک
-دلم برات تنگ شده بود
+فک نکنم
-چی؟
+میگم فک نکنم واقعا دلت تنگ شده باشه
-حق داری اینطوری فک کنی چون نبودی و ندیدی
+منم
_هوم؟
+منم،منم دلم برات تنگ شده بود تو تنها کسی بودی که بهش اعتماد داشتم .تنها گذاشتنت سخت بود
-پس برا همین اون شب اومدی خونه و اون کارو با خودت کردی تو به دکتر گفتی یکی که مردی
آت با حرف کوک سرشو برد تو سینه کوک و گفت
+معذرت میخوام
-چرا گفتی
+میخواستم برم اما اگه بهت میگفتم نمیذاشتی
۹.۷k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.