رمان اخرین بوسه
رمان اخرین بوسه🤤
پارت اخر👇
(یک هفته بعد)
هوا تاریک شده بود.
نیکا:( متین)
متین:( جانم)
نیکا:( میدونی الان چقت چیه؟؟!!)
متین:( فیلم ترسناک؟🤗)
نیکا:( اره)
متین:( تو برو پفیلا درست کن منم فیلم پیدا میکنم)
نیکا:( چشم قربان) بعد دوید سمت آشپز خونه.
متین فیلمو گرفت بعد داشتن کنارهم فیلمو میدیدن که یهو زنگ در به صدا در اومد.
متین:( این وقت شب کیه؟)
نیکا:( نمیدونم، وایسا من برم باز کنم)
متین:( اوکی، اول ببین کیه بعد باز کن)
نیکا رفت در رو باز کنه ، هرچقدر این طرف اون طرف رونگاه کرد کسی رو ندید،در رو باز کرد ولی باز هم کسیو ندید.
یهو کلی آدم با لباس سیاه و صورت پوشیده ریختن داخل خونه ، نیکا دوید سمت متین.
نیکا داد زد:( متین ، دزد اومدهه)
نیکا رفت تو بغل متین .
متین :( سریعا برو زنگ بزن به پلیس بدو)
نیکا رفت سمت اتاق تا کوشیشو برداره ، زنگ زد به پلیس بعدش افرادی که ریخته بودن داخل خونه داد زدن :( یا سریعا میای یا میکشمش!)
نیکا گوشیو قطع کرد و دوید سمت متین و رفت جلوی متین تا متین اسیبی نبینه.
نیکا :( شما کی هستید؟!!!)
یکی از اونا گفت:( همونایی که بهشون بدهکاری!)
نیکا:( مگه نگفتین دست از سرمون برمیدارین؟!)
......:( ما بهت اعتماد کردیم و ریدی توش و الان همین بلا سرت اومده)
نیکا:( لطفا بزارین زندگیمونو کنیم)
طرف تفنگش رو در اورد و سمت نیکا بردش. نیکا داد زد :( نهههه) و بعد ماشه رو کشید. متین نیکا رو پرت کرد اونطرف و تیر به قلب متین خورد.
متین افتاد رو زمین.
صدای ماشین پلیس اومد و افرادی که ریخته بودن داخل خونه متین فرار کردن.
نیکا رفت سمت متین یک دستش رو زیر سر متین گزاشت و دست دیگش رو روی سینه متین همونجایی که تیر خورده بود گزاشت و گریه میکرد و جیغ میشید...
متیننفس نفس میزد و گفت:( عشقم)
نیکا:( متین😭)
متین:( چند دقیقه دیگه بیشتر زنده نیستم . خواستم قبل از مرگم بدونی چقدر برام با ارزشی و دوستت دارم دورت بگردم. قول بده منو فراموش نکنی . من حت بعد از مرگم هم به فکرتم و اگه خدا اجازه بده روحم تو دنیا باشه همش کنارتوعه . بعد از من مواظب کسی که عاشثت میشه باش و بهش عشق بورز اولین عشق زندگی من ، کوچولوم دوست دارم)
بعد همدیگرو بوسیدن و همون موقع بود که قلب متین دیگه نتپید....
پلیس ها ریختن تو خونه و نیکا رو تو آغوش سرد و بیجون متین دیدن.
........
سال ها از اون ماجرا گذشته ، پلیس ها قاتل متین رو پیدا کردن و نیکا هم به تیمارستان رفته.
دکتر ها میگن نیکا روح متین رو کنار خودش میبینه و این یک مریضی روانی هست بخاطر عشق زیادی که به متین داشته نمیتونسته متین ذو کنار خودش نبینه واسه همین الان بیمار شده.
ولی نیکا بیمارنبوده و واقعا ذوح متین کنارش بوده.
نیکا تا اخر عمرش در کنار روح متین تو تیمارستان زندگی میکنه تا تو سن ۶۸ سالگی میمیره.
پارت اخر👇
(یک هفته بعد)
هوا تاریک شده بود.
نیکا:( متین)
متین:( جانم)
نیکا:( میدونی الان چقت چیه؟؟!!)
متین:( فیلم ترسناک؟🤗)
نیکا:( اره)
متین:( تو برو پفیلا درست کن منم فیلم پیدا میکنم)
نیکا:( چشم قربان) بعد دوید سمت آشپز خونه.
متین فیلمو گرفت بعد داشتن کنارهم فیلمو میدیدن که یهو زنگ در به صدا در اومد.
متین:( این وقت شب کیه؟)
نیکا:( نمیدونم، وایسا من برم باز کنم)
متین:( اوکی، اول ببین کیه بعد باز کن)
نیکا رفت در رو باز کنه ، هرچقدر این طرف اون طرف رونگاه کرد کسی رو ندید،در رو باز کرد ولی باز هم کسیو ندید.
یهو کلی آدم با لباس سیاه و صورت پوشیده ریختن داخل خونه ، نیکا دوید سمت متین.
نیکا داد زد:( متین ، دزد اومدهه)
نیکا رفت تو بغل متین .
متین :( سریعا برو زنگ بزن به پلیس بدو)
نیکا رفت سمت اتاق تا کوشیشو برداره ، زنگ زد به پلیس بعدش افرادی که ریخته بودن داخل خونه داد زدن :( یا سریعا میای یا میکشمش!)
نیکا گوشیو قطع کرد و دوید سمت متین و رفت جلوی متین تا متین اسیبی نبینه.
نیکا :( شما کی هستید؟!!!)
یکی از اونا گفت:( همونایی که بهشون بدهکاری!)
نیکا:( مگه نگفتین دست از سرمون برمیدارین؟!)
......:( ما بهت اعتماد کردیم و ریدی توش و الان همین بلا سرت اومده)
نیکا:( لطفا بزارین زندگیمونو کنیم)
طرف تفنگش رو در اورد و سمت نیکا بردش. نیکا داد زد :( نهههه) و بعد ماشه رو کشید. متین نیکا رو پرت کرد اونطرف و تیر به قلب متین خورد.
متین افتاد رو زمین.
صدای ماشین پلیس اومد و افرادی که ریخته بودن داخل خونه متین فرار کردن.
نیکا رفت سمت متین یک دستش رو زیر سر متین گزاشت و دست دیگش رو روی سینه متین همونجایی که تیر خورده بود گزاشت و گریه میکرد و جیغ میشید...
متیننفس نفس میزد و گفت:( عشقم)
نیکا:( متین😭)
متین:( چند دقیقه دیگه بیشتر زنده نیستم . خواستم قبل از مرگم بدونی چقدر برام با ارزشی و دوستت دارم دورت بگردم. قول بده منو فراموش نکنی . من حت بعد از مرگم هم به فکرتم و اگه خدا اجازه بده روحم تو دنیا باشه همش کنارتوعه . بعد از من مواظب کسی که عاشثت میشه باش و بهش عشق بورز اولین عشق زندگی من ، کوچولوم دوست دارم)
بعد همدیگرو بوسیدن و همون موقع بود که قلب متین دیگه نتپید....
پلیس ها ریختن تو خونه و نیکا رو تو آغوش سرد و بیجون متین دیدن.
........
سال ها از اون ماجرا گذشته ، پلیس ها قاتل متین رو پیدا کردن و نیکا هم به تیمارستان رفته.
دکتر ها میگن نیکا روح متین رو کنار خودش میبینه و این یک مریضی روانی هست بخاطر عشق زیادی که به متین داشته نمیتونسته متین ذو کنار خودش نبینه واسه همین الان بیمار شده.
ولی نیکا بیمارنبوده و واقعا ذوح متین کنارش بوده.
نیکا تا اخر عمرش در کنار روح متین تو تیمارستان زندگی میکنه تا تو سن ۶۸ سالگی میمیره.
- ۱۰.۶k
- ۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط