رمان اخرین بوسه

رمان اخرین بوسه🤤
پارت سی و‌یک👇
بعد از چند دقیقه بغل و اشک ذوق بلاخره سوار ماشین شدن تا برن خونه.
رضا:( بچها دیگه مشکلی وجود نداره من برم خونه خودم)
نیکا:( وااا چرااا)
رضا:( نمیتونم که همش پیش شما باشم شما میخواید راحت باشید )
متین:( ناز نکن بابا بمون)
رضا:( مامانم هم خونه تنهاست نمیتونم بمونم...)
نیکا:( نگرانشی؟)
رضا:( اره ، مامانمه ها!!)
متین:( اوکی ادرسو بگو ببرمت خونه)
رضا ادرسو گفت و بردنش خونه .
دم در همدیگرو بغل کرده بعدش خداحافظی کردن و رضا رفت.
متین:( خب عشقم این خبر خوبو چحوری جشن بگیریم؟؟)
نیکا:( هرجوری عشقم دوست داره)
متین:( به به ، خب عشقت هرچی عشقش دوست داره رو دوست داره)
نیکا:( چقدر پیچیدههه ، بزار سادش کنم... بریم آب هویج بستنی بخوریممم)
متین:( باشه کوچولوم)
نیکا:( کوچولو؟؟ به این درازی من میگی کوچولو؟)
متین:( اولند که کوچولویی دومند که هرچقدر هم دراز باشی کوچولوی منی)
نیکا:( جیغغغغ اگه اینجوریاس من خیلیییی کوچولو و نینی ام)
متین:( دیگه خودتو لوس نکن😂)
نیکا:( گمشو قهرم)
متین:( باشه پس تنهایی اب هویج بستنی میخورم)
نیکا:( عزیزمممم مگه من میتونم بات قهر باشممم😂)
متین:( باشه باشه😂)
رسیدن و آب هویجشونو خوردن بعدش سوار ماشین شدن و رفتن خونه....
ادامه دارد...
دیدگاه ها (۰)

رمان اخرین بوسه🤤پارت اخر👇(یک هفته بعد)هوا تاریک شده بود.نیکا...

قدیمی طور:)

رمان اخرین بوسه🤤پارت سی👇متین:( عشقم‌نترس خودم حساب ین عوضیا ...

رمان آخرین بوسه🤤پارت بیست و نه👇یک ساعت از رفتن متین گذشت و ن...

خب اینم پارت 13 😁البته چون حوصلم سر رفته بود دادم وگرنه هنو...

عشق چیز خوبیه پارت ۹صبح روز بعد ویو اتبا درد بدی از خواب پاش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط