«چند پارتی از تهیونگ»
«چند پارتی از تهیونگ»
«وقتی که حامله ای......»
«درخواستی»
پارت: 2
حواسم نبود که یهوو... با یک ماشین برخوردم و دیگه چیزی نفهمیدم....
تهیونگ ویو: سرم درد میکرد برای همین سعی کردم بخابم ولی خابم نمیبرد... عایششش اخع تهیونگ چرا اینجوری رفتار کردی....
عذاب وجدان نمیزاشت بخابم استرس داشتم که یونا الان کجاست چون جایی رو غیر از خونه ی من نداره...
از تخت پاشدم لباسامو تنم کردم کلید ماشین هم گرفتم و سوار ماشین شدم و همینجوری دور و اطراف رو میگشتم تا یونا رو پیدا کنم چون زمان زیادی نگذشته بود و نمیتونه زیاد دور بشع...
چند دقیقه گذشت و هنوز یونا رو پیدا نکردم که یهو چشمم به یک چیزی خورد... اونجا تصادف شده بود....
ماشین رو پارک کردم و سریع رفتم سمت اون خانمه... چهره اش خیلی اشنا بود... یکم دقت کردم فهمیدم که این یوناعه
اخ خداا کاشکی اینجوری باهاش رفتار نمیکردم
خیلی حالم بد شده بود
براید استایل بغلش کردم و سریع رفتم سمت ماشین و در رو باز کردم و صندلیه عقب گذاشتمش سریع سوار ماشین شدم و رفتم به سمت بیمارستان....
بعد از 10 دقیفه بالاخره رسیدیم
یونا رو باز براید استایل بغل گرفتم و بردمش بیمارستان
تهیونگ: پرستارررر... پرستاررر(داد)
تهیونگ: بعد از کلی صدا زدن بالاخره یکی اومد و یونا رو بردن اتاق عمل...
حالم خیلی بد بود کاشکی اینجوری باهاش رفتار نمیکردم اگه چیزیش بشه چی
بدون اینکه متوجه بشم اشکام بی اختیار میریختن و اصن دست خودم نبود
منتظر بودم تا یونا از اتاق عمل بیاد بیرون.....
حالم خیلی بد بود... که یهو دیدم گوشیم زنگ خورد گوشی رو برداشتم و جواب دادم
تهیونگ: بله
جین: کجایی.. چرا گوشیتو جواب نمیدی خیلی نگرانت شده بودیم
تهیونگ: تموم قضیه رو براشون تعریف کردم
جیمین: الان راه میوفتیم میایم پیشت..
تهیونک: نه نیازی نیس خودتون رو اذیت کنید...
جیمین: حرف نباشه یه 10 دقیقه دیگه اونجاییم...
تهیونگ ویو: تلفن رو قطع کردم و هنوزم منتظر بودم تا یونا از اتاق عمل بیاد بیرون...
بعد از چند دقیقه دیدم اعضا اومدن
نامجون: حالش چطوره
تهیونگ: خبری ندارم... هنوز از اتاق عمل نیومده بیرون... اگه یونا چیزیش بشه چی (گریه)
کوک: نگران نباش.... چیزیش نمیشه...
تهیونگ ویو: با بچه ها منتظر بودیم که یونا از اتاق عمل بیاد بیرون که یهو.....
حمایت کنید
بچع ها حتما نظرتون رو درباره ی (چند پارتی) بهم بگید
شرط:
10 لایک
15 کامنت
«وقتی که حامله ای......»
«درخواستی»
پارت: 2
حواسم نبود که یهوو... با یک ماشین برخوردم و دیگه چیزی نفهمیدم....
تهیونگ ویو: سرم درد میکرد برای همین سعی کردم بخابم ولی خابم نمیبرد... عایششش اخع تهیونگ چرا اینجوری رفتار کردی....
عذاب وجدان نمیزاشت بخابم استرس داشتم که یونا الان کجاست چون جایی رو غیر از خونه ی من نداره...
از تخت پاشدم لباسامو تنم کردم کلید ماشین هم گرفتم و سوار ماشین شدم و همینجوری دور و اطراف رو میگشتم تا یونا رو پیدا کنم چون زمان زیادی نگذشته بود و نمیتونه زیاد دور بشع...
چند دقیقه گذشت و هنوز یونا رو پیدا نکردم که یهو چشمم به یک چیزی خورد... اونجا تصادف شده بود....
ماشین رو پارک کردم و سریع رفتم سمت اون خانمه... چهره اش خیلی اشنا بود... یکم دقت کردم فهمیدم که این یوناعه
اخ خداا کاشکی اینجوری باهاش رفتار نمیکردم
خیلی حالم بد شده بود
براید استایل بغلش کردم و سریع رفتم سمت ماشین و در رو باز کردم و صندلیه عقب گذاشتمش سریع سوار ماشین شدم و رفتم به سمت بیمارستان....
بعد از 10 دقیفه بالاخره رسیدیم
یونا رو باز براید استایل بغل گرفتم و بردمش بیمارستان
تهیونگ: پرستارررر... پرستاررر(داد)
تهیونگ: بعد از کلی صدا زدن بالاخره یکی اومد و یونا رو بردن اتاق عمل...
حالم خیلی بد بود کاشکی اینجوری باهاش رفتار نمیکردم اگه چیزیش بشه چی
بدون اینکه متوجه بشم اشکام بی اختیار میریختن و اصن دست خودم نبود
منتظر بودم تا یونا از اتاق عمل بیاد بیرون.....
حالم خیلی بد بود... که یهو دیدم گوشیم زنگ خورد گوشی رو برداشتم و جواب دادم
تهیونگ: بله
جین: کجایی.. چرا گوشیتو جواب نمیدی خیلی نگرانت شده بودیم
تهیونگ: تموم قضیه رو براشون تعریف کردم
جیمین: الان راه میوفتیم میایم پیشت..
تهیونک: نه نیازی نیس خودتون رو اذیت کنید...
جیمین: حرف نباشه یه 10 دقیقه دیگه اونجاییم...
تهیونگ ویو: تلفن رو قطع کردم و هنوزم منتظر بودم تا یونا از اتاق عمل بیاد بیرون...
بعد از چند دقیقه دیدم اعضا اومدن
نامجون: حالش چطوره
تهیونگ: خبری ندارم... هنوز از اتاق عمل نیومده بیرون... اگه یونا چیزیش بشه چی (گریه)
کوک: نگران نباش.... چیزیش نمیشه...
تهیونگ ویو: با بچه ها منتظر بودیم که یونا از اتاق عمل بیاد بیرون که یهو.....
حمایت کنید
بچع ها حتما نظرتون رو درباره ی (چند پارتی) بهم بگید
شرط:
10 لایک
15 کامنت
۱۷.۶k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.