پارت 1

ویو ته

امروز فرار بود با بجه ها بریم بار قمار بازی با کسی که هم میشه بنده می شود.
بعد کار یه راست رفتیم بار شروع به بازی کردیم، من با اون شخص سر 10 ملیارد شرط بستیم و بعد 3 دست بازی کردن من بردم.
داشتم با بچه ها فیرفتن که مرد«بابای کوک» دستم رو گرفت گفت که من به جای 10 ملیارد پسرم رو بهت میدم منم قبول کردم.

ویو کوک

بعد مدرسه یه راست رفتم سر کارم و بعد 3 ساعت کار کردن رفتم خونه.
رسیدم خونه دیدم بابا روی مبل نشته بهم گفت برم بشیم پیشش و بعد شروع به حرف زدن کرد.
پ•کوک: پسر امروز به جای 10 ملیارد شرطی که باختم تورو به اون آدم دادم، بهتره که قبول کنی.
کوک: من نمیخوام برم چون منم مثل تو آدمم نه بازیچه دستت.«داد»
پ•کوک: که هم صدات رو من بلند میکنی هم قبول نمیکنی؟ هان؟«داد»
کوک: اره، چون دیگه از دستت خسته شدم.«عربده و بغض»
پدر کوک کمر بندش رو در میاره و شروع به زدن کوک میکنه و میگه: اگه قبول نکنی تا سر حد مرگ میزنمت.«عربده.
کوک: باشه هق قبوله هق فقط دیگه من رو نزن هق.«گریه و کمی بلند»
پ•کوک: آفرین پسر خوب.«مسخر و خند شیطانی»


ادامه دارد.......................

اگه بعد ش به خوبی خودتونم که شده ببخشید.