فیک (عشق اینه) پارت سی و دوم
(یک سال بعد)
درسته اونقدر مثل قبلنا نیستم ولی برای اینکه همه نگرانم نشن خودمو خوب جلوه میدم.با همه مثل قبل رفتار میکنم.بهتون که گفتم.اینا همش نتیجه این همه پیش روانپزشک و روانشناس رفتنه.کلی مشاوره گرفتم تا شدم این ا/ت.بگذریم.امروز صبح از خواب بیدار شدم.اول از همه،مثل همیشه که عادت کرده بودم،عکس تهیونگ رو نگاه کردم و لبخند زدم و گفتم:ته...دوست دارم.
بلند شدم و صورتمو شستم و مسواک زدم.یکم خودمو تو آینه نگاه کردم.آدمی که بعد از تهیونگ شده بودم رو نگاه کردم.ا/ت به خودت بیا.یه لباس ساده مثل همیشه پوشیدم(اسلاید دوم).راستی...گل فروشی هایجین اداره میکنه و کافه رو یوجون.منم دنبال کار جدید هستم.اتفاقا امروز هم یه مصاحبه ی کاری دارم.کار باحالیه.درباره ی طبیعت،فضای اطراف و کلا چیزای طبیعی فیلم و مستند باید درست کنم.یه آرایش کوچیک کردم و رفتم پایین.یوجون با در آمد کافه و گلفروشی و یکم وام،برام ماشین خریده بود.(اسلاید سوم)سوار ماشین شدم و رفتم سمت اون مکان.وقتی رسیدم،با دیدن ساختمون دهنم باز موند.خیلی بزرگ بود.رفتم داخلش.اول رفتم قسمت پذیرش و منو فرستاد قسمتی که با داوطلبا مصاحبه میکنن.رفتم نشستم روی صندلی و بعد از چند تا سوال بهم گفت:خانم کیم...
گفتم:لی...لی ا/ت هستم.
گفت:باشه.خانم لی ا/ت شما سابقه ی خوبی دارید و رشتتون هم مناسبه پس استخدامید.
باهاش دست دادم و گفتم:میتونم از امروز شروع کنم؟
گفت:بله بایدم شروع کنید.اول برید به اتاق رئیس.
گفتم:ببخشید اولا اینکه اتاقشون کجاست و دوما اینکه اسمشونو میگین.
گفت:آقای کوانگ هو.ادرس اتاق رو هم همکارم نشونتون میدن.
با اون همکارش رفتم و به یه اتاق رسیدم.در زدم و گفت:بیا.
رفتم تو اتاق.اون مرد هرکس که بود،من نمیدیدمش چون صندلیشو برگردونده بود.گفت:خودتو معرفی کن.
گفتم:کیم...ببخشید لی ا/ت
با شنیدن این سریع صندلیشو برگرودوند سمتم.با دیدن اون صورت بدنم سست شد.مگه نمرده بود؟تهیونگ؟اینجا؟نه اون نیس.
گفت:ا/ت خودتی؟
گفتم:ت...تهیونگ!نه نه این تو نیستی من توهم زدم.
بلند شد اومد جلو و دستاشو دور صورتم قاب کرد.دستاشو پس زدم و گفتم:نه تو نیستی...نیستی.
که دوباره باز تنها چیزی که دیدم سیاهی محض بود...
درسته اونقدر مثل قبلنا نیستم ولی برای اینکه همه نگرانم نشن خودمو خوب جلوه میدم.با همه مثل قبل رفتار میکنم.بهتون که گفتم.اینا همش نتیجه این همه پیش روانپزشک و روانشناس رفتنه.کلی مشاوره گرفتم تا شدم این ا/ت.بگذریم.امروز صبح از خواب بیدار شدم.اول از همه،مثل همیشه که عادت کرده بودم،عکس تهیونگ رو نگاه کردم و لبخند زدم و گفتم:ته...دوست دارم.
بلند شدم و صورتمو شستم و مسواک زدم.یکم خودمو تو آینه نگاه کردم.آدمی که بعد از تهیونگ شده بودم رو نگاه کردم.ا/ت به خودت بیا.یه لباس ساده مثل همیشه پوشیدم(اسلاید دوم).راستی...گل فروشی هایجین اداره میکنه و کافه رو یوجون.منم دنبال کار جدید هستم.اتفاقا امروز هم یه مصاحبه ی کاری دارم.کار باحالیه.درباره ی طبیعت،فضای اطراف و کلا چیزای طبیعی فیلم و مستند باید درست کنم.یه آرایش کوچیک کردم و رفتم پایین.یوجون با در آمد کافه و گلفروشی و یکم وام،برام ماشین خریده بود.(اسلاید سوم)سوار ماشین شدم و رفتم سمت اون مکان.وقتی رسیدم،با دیدن ساختمون دهنم باز موند.خیلی بزرگ بود.رفتم داخلش.اول رفتم قسمت پذیرش و منو فرستاد قسمتی که با داوطلبا مصاحبه میکنن.رفتم نشستم روی صندلی و بعد از چند تا سوال بهم گفت:خانم کیم...
گفتم:لی...لی ا/ت هستم.
گفت:باشه.خانم لی ا/ت شما سابقه ی خوبی دارید و رشتتون هم مناسبه پس استخدامید.
باهاش دست دادم و گفتم:میتونم از امروز شروع کنم؟
گفت:بله بایدم شروع کنید.اول برید به اتاق رئیس.
گفتم:ببخشید اولا اینکه اتاقشون کجاست و دوما اینکه اسمشونو میگین.
گفت:آقای کوانگ هو.ادرس اتاق رو هم همکارم نشونتون میدن.
با اون همکارش رفتم و به یه اتاق رسیدم.در زدم و گفت:بیا.
رفتم تو اتاق.اون مرد هرکس که بود،من نمیدیدمش چون صندلیشو برگردونده بود.گفت:خودتو معرفی کن.
گفتم:کیم...ببخشید لی ا/ت
با شنیدن این سریع صندلیشو برگرودوند سمتم.با دیدن اون صورت بدنم سست شد.مگه نمرده بود؟تهیونگ؟اینجا؟نه اون نیس.
گفت:ا/ت خودتی؟
گفتم:ت...تهیونگ!نه نه این تو نیستی من توهم زدم.
بلند شد اومد جلو و دستاشو دور صورتم قاب کرد.دستاشو پس زدم و گفتم:نه تو نیستی...نیستی.
که دوباره باز تنها چیزی که دیدم سیاهی محض بود...
۱۷.۷k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.