عشق درسایه سلطنت پارت 107

🎁

بی جون و با صدای ارومی که ضعفش دل سنگ رو اب میکرد با چشمایی که اشک توش حلقه زده بود نگاهم رو توی چشماش دوختم و گفتم
مری:ببخشید نمیتونم فرمانتون رو اجرا کنم سرورم.. ببخشید رو به موت قرار گرفتم و این عصبی تون کرده که معامله تون با فرانسه بهم بخوره ...
نگاهش نرم شد و خیره شد توی چشمم...اشكم اروم جاری شد
تکونی خورد و سریع با انگشتش اشکم رو گرفت...
چشمم رو بستم و سرم رو به سمت مخالف کج کردم
تهیونگ: نمیخواهی حرف بزنی؟ تو خوب بودی.. شاد بودی.. چی شد یه دفعه؟.. حتى هنوز لباسهای مهمونی تنته.. زیر چشمات گود رفته ......
وسط جمله اش اروم و پر درد با خشم و غیض گفتم
مری: ازت متنفرم پادشاه انگلستان برو بودنت حالم رو بد میکنه...
از گوشه چشمم اشک دیگه ای چکید...شوكش رو با چشمای بسته هم حس میکردم. نفس سنگین و عمیقی که بیرون داده شد و بعد تخت تکونی خورد و قدمهای بلند و بعد در که محکم بهم خورد. از محکم بهم خوردن در تکونی خوردم و پشت دستم رو روی سرم گذاشت و هق هق گریه ام بلند شد...
ژاکلین و چند تا از خدمتکارا مدام بالا سرم بودن و پشت سرهم پارچه روی پیشونیم رو عوض میکردن تا تبم رو پایین بیارن تهیونگ بهشون گفته بود لباسم رو عوض کنن و اونا لباس سفید و بلند و ساده خوابم رو تنم کرده بودن...
هوا تاریک شد و بعد تاریک و روشن بود ولی هنوز بیدار
بودم و با چشمای باز در حالیکه به کمر خوابیده بودم بی هیچ حرکت و حرفی و حتی غلت خوردنی به روبروم خیره بودم...
جز پلک زدن و نفس کشیدن خیلی اروم هیچ حرکت دیگه ای نداشتم...
هنوز گرما و ضعف رو با هم وجودم حس میکردم.. و
خشم.. خشم از آغوش تهیونگ که با کندیس تقسیم شده بود...
انگار همه چیز توی سرم داشت بهم میپیچید...حالم بد بود...
انگار حتی توانه بستن چشمام رو نداشتم...
تهیونگ:حالش چطوره؟
جلوی در ایستاده بود...برام عجیب بود که بعد اون توهینم هنوز میاد و حالم رو جویا میشه...
هه حتما میخواست بشنوعه دارم میمیرم تا خوشحال شه...
ژاکلین با گریه گفت
ژاکلین:خوب نیست سرورم هیچ حرفی نمیزنن و تكونم نمیخورن. حتی نمیخوابن... فقط به روبرو خیره آن...
تهیونگ: شاید داره بدتر میشه... برو دکتر رو خبر کن..
ژاکلین : چشم سرورم
صدای قدمهای محکم میگفت تهیونگ اومده داخل پشت دستش رو روی پیشونیم گذاشت تا ببینه تب دارم یا نه...
همچنان جهت نگاهم رو عوض نکردم و تکون نخوردم صدای قدمهایی اومد که میگفت دکتر اومده
دکتر : سرورم
تهیونگ: همچنان تب داره و اصلا تکون نمیخوره و حتی جهت نگاهش رو عوض نمیکنه..
دکتر جلو اومد و نبضم رو چک کرد و گفت
دکتر: اصلا خوابیده؟
ژاکلین : نه.. اصلا...
دکتر : شاید مربوط به یه سم باشه .. یه سم که توی ایتالیا تولید میشه... اون سم هم همین نشونه ها رو داره و اینکه پشت گردن بیمار جوش ایجاد میکنه...
مکثی کرد و گفت
دکتر: سرورم میشه سر بانو رو کمی بلند کنین و به پهلو بچرخوندیشون؟
دیدگاه ها (۱۸)

عشق درسایه سلطنت پارت 108

عشق درسایه سلطنت پارت 109

عشق درسایه سلطنت پارت 106

عشق درسایه سلطنت پارت 105

شوهر دو روزه. پارت روال زندگی

جیمین فیک زندگی پارت ۵۵#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط