دردش طوری بود که به ضعف مینداختم....
دردش طوری بود که به ضعف مینداختم....
یدفعه چشمام پر شد و با خودم گفتم....
+ک...کاش تهیونگ خونه بود...
و اولین قطره اشکم اومد رو گونم....
دقیقا انگار شمشیر فرو میکردن تو شکمم!
اگه تهیونگ اینجا بود ماساژم میداد....
۲ ساعت گذشتت...
عین سری های قبل بدنم داغ شد...بدنم کوفته شد و دل درد و کمر درد...
به ساعت نگاه کردم ساعت ۴ بود...
چون زمستون بود...هوا سرد بود و زود تاریک میشد...
چشمامو رو هم گذاشتم و با تمام دردی که داشتم خوابیدم....
......
با صدای کلید چشمامو باز کردم....
هوا کاملا تاریک شده بود و اون روشنایی که میدیدم برای لامپای طلایی رنگی دور سقف بود که طبقه پایینو روشن میکرد.....
زیر دلم تیر میکشید و اشکایی که تو چشمم حلقه میزدن بیشتر....
با صدای بالا اومدن از پله ها و صدا زدنای پایینش فهمیدم تهیونگ اومده....
_عزیززرممم؟
+تو اتاقم(صدای لرزون)
_سلام عزیزم....
خوبی؟
+اوهوم....
_چخبر خانم خانما؟
_چرا تو چشمات اشک جمع شده عزیزم؟
درد داری نه؟
+خیلیی زیاد!(بغض)
_الان میام پیشت قشنگم......
رفت لباساشو عوض کرد و اومد سمتم و اولش پیشونیمو بوسید....
_چرا پیشونیت داغه هوم...؟
میخوای ماساژت بدم؟
بدنت بی جونه....
+نه....
تهیونگ رفت پشتش رو تخت دراز کشید...
پتو رو کشید رو جفتشون....
دستشو گذاشت رو شکمم و گفت
_شکمت هم داغه!
کجاش درد میکنه؟ هوم؟
+اینجا....
_عیبی نداره....فقط ۴ روز اینجوری ای که خودم در خدمتتون هستم....
مگه نه؟
+ایشش..دیوونه(خنده)
سعی کردم برگردم طرفش و با هزار تا آخ و اوخ و کمکای تهیونگ برگشتم سمتش!
دستامو دور کمرش حلقه کردم و سرمو رو سینش گذاشتم...
_کمرت هم درد میکنه؟
+خیلی...#وانشات
#رمان
#بی_تی_اس
#جین
#جی_هوپ
#نامجون
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#کره
#کیدراما
#جیمین
#شوگا
یدفعه چشمام پر شد و با خودم گفتم....
+ک...کاش تهیونگ خونه بود...
و اولین قطره اشکم اومد رو گونم....
دقیقا انگار شمشیر فرو میکردن تو شکمم!
اگه تهیونگ اینجا بود ماساژم میداد....
۲ ساعت گذشتت...
عین سری های قبل بدنم داغ شد...بدنم کوفته شد و دل درد و کمر درد...
به ساعت نگاه کردم ساعت ۴ بود...
چون زمستون بود...هوا سرد بود و زود تاریک میشد...
چشمامو رو هم گذاشتم و با تمام دردی که داشتم خوابیدم....
......
با صدای کلید چشمامو باز کردم....
هوا کاملا تاریک شده بود و اون روشنایی که میدیدم برای لامپای طلایی رنگی دور سقف بود که طبقه پایینو روشن میکرد.....
زیر دلم تیر میکشید و اشکایی که تو چشمم حلقه میزدن بیشتر....
با صدای بالا اومدن از پله ها و صدا زدنای پایینش فهمیدم تهیونگ اومده....
_عزیززرممم؟
+تو اتاقم(صدای لرزون)
_سلام عزیزم....
خوبی؟
+اوهوم....
_چخبر خانم خانما؟
_چرا تو چشمات اشک جمع شده عزیزم؟
درد داری نه؟
+خیلیی زیاد!(بغض)
_الان میام پیشت قشنگم......
رفت لباساشو عوض کرد و اومد سمتم و اولش پیشونیمو بوسید....
_چرا پیشونیت داغه هوم...؟
میخوای ماساژت بدم؟
بدنت بی جونه....
+نه....
تهیونگ رفت پشتش رو تخت دراز کشید...
پتو رو کشید رو جفتشون....
دستشو گذاشت رو شکمم و گفت
_شکمت هم داغه!
کجاش درد میکنه؟ هوم؟
+اینجا....
_عیبی نداره....فقط ۴ روز اینجوری ای که خودم در خدمتتون هستم....
مگه نه؟
+ایشش..دیوونه(خنده)
سعی کردم برگردم طرفش و با هزار تا آخ و اوخ و کمکای تهیونگ برگشتم سمتش!
دستامو دور کمرش حلقه کردم و سرمو رو سینش گذاشتم...
_کمرت هم درد میکنه؟
+خیلی...#وانشات
#رمان
#بی_تی_اس
#جین
#جی_هوپ
#نامجون
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#کره
#کیدراما
#جیمین
#شوگا
۳۸.۵k
۲۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.