ترس شیرینpt
ترس شیرینpt10
جیمین برای بهتر کردن حال هانا فردا اون روز بردش به یه پیست مسابقه،از اونجایی که هرجفتشون عاشق ماشین و موتور بودن قطعا حالشون رو خوب میکرد.
.
+چقدر شلوغه
هانا نگاهی به جمعیت انداخت و چسبید به جیمین
~چیشد
+خیلی شلوغه
جیمین نگاه تاسف بارانه ای به هانا کرد و بعد رفتن سمت قسمت اصلی مسابقه.
تمام کسایی که اونجا بودن جیغ میزدن که صدای بوق اولین دور مسابقه شنیده شد ،صدا و دود اگزوز موتور ها تو فضا چرخید و تمام نگاها به سمت موتورها رفت.
~هانا من زود برمیگردم،توام برو یکم بچرخ
+باشه
بعد از رفتن جیمین هانا به سمت موتور های رفت که برای دور بعدی مسابقه آماده میشدن، ناخودآگاه به سمت یه موتور مشکی رنگی که دورش با انبوهی از آدما پر شده بود رفت.
∆میشه من همراهت بیام؟
؟چطوره بعد از مسابقه بیایی
همه دوست داشتن که همراه شخصی که موتور رو هدایت میکنه باشن .
هانا به مردی که کلاه کاسکت سرش بود و بیشتر مردم رو برای همراهی کردن رد میکرد نگاه کرد ولی با صدای موتوری که از پشتش شنید نگاهش رو گرفت.
مرد به هانا نگاه کرد که با کنجکاوی به موتور قرمز رنگ پشت سرش نگا میکرد
؟تو!
همه به سمت هانا برگشتن و دختر نگاه متعجبش رو به مرد داد
+من؟
مرد با تکون دادن سرش تایید کرد و به پشتش اشاره کرد.
دختر منظورش رو گرفت ،یعنی الان میتونست رو موتوری که آرزوش بود بشینه.
×هعی دختر سریعتر برو،اون ویکتوره الکی به کسی پیشنهاد همراهی نمیده
هانا به دختری که داشت باهاش حرف میزد نگاه کرد و آروم به سمت موتور قدم برداشت.
مرد کلاه کاسکت دیگری به دختر داد و بعد هردو روی موتور نشستن.
جیمین برای بهتر کردن حال هانا فردا اون روز بردش به یه پیست مسابقه،از اونجایی که هرجفتشون عاشق ماشین و موتور بودن قطعا حالشون رو خوب میکرد.
.
+چقدر شلوغه
هانا نگاهی به جمعیت انداخت و چسبید به جیمین
~چیشد
+خیلی شلوغه
جیمین نگاه تاسف بارانه ای به هانا کرد و بعد رفتن سمت قسمت اصلی مسابقه.
تمام کسایی که اونجا بودن جیغ میزدن که صدای بوق اولین دور مسابقه شنیده شد ،صدا و دود اگزوز موتور ها تو فضا چرخید و تمام نگاها به سمت موتورها رفت.
~هانا من زود برمیگردم،توام برو یکم بچرخ
+باشه
بعد از رفتن جیمین هانا به سمت موتور های رفت که برای دور بعدی مسابقه آماده میشدن، ناخودآگاه به سمت یه موتور مشکی رنگی که دورش با انبوهی از آدما پر شده بود رفت.
∆میشه من همراهت بیام؟
؟چطوره بعد از مسابقه بیایی
همه دوست داشتن که همراه شخصی که موتور رو هدایت میکنه باشن .
هانا به مردی که کلاه کاسکت سرش بود و بیشتر مردم رو برای همراهی کردن رد میکرد نگاه کرد ولی با صدای موتوری که از پشتش شنید نگاهش رو گرفت.
مرد به هانا نگاه کرد که با کنجکاوی به موتور قرمز رنگ پشت سرش نگا میکرد
؟تو!
همه به سمت هانا برگشتن و دختر نگاه متعجبش رو به مرد داد
+من؟
مرد با تکون دادن سرش تایید کرد و به پشتش اشاره کرد.
دختر منظورش رو گرفت ،یعنی الان میتونست رو موتوری که آرزوش بود بشینه.
×هعی دختر سریعتر برو،اون ویکتوره الکی به کسی پیشنهاد همراهی نمیده
هانا به دختری که داشت باهاش حرف میزد نگاه کرد و آروم به سمت موتور قدم برداشت.
مرد کلاه کاسکت دیگری به دختر داد و بعد هردو روی موتور نشستن.
- ۵.۹k
- ۰۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط