ترس شیرینpt

ترس شیرینpt8
بلاخره به باری که ازش فرار کرده بود رسید و زنگ زد به جیمین
~کجایی تو
+حالت خوبه جیمین
~اول سوال منو جواب بده
+کجایی ،هنوز باری؟
~آره
هانا گوشی رو قطع کرد و رفت داخل بار و جیمین رو دید
~کجا بودی تو یارو؟
+چیزی نیست کار داشتم
هانا با دیدن جیمین خیالش راحت شد
+اتفاقی که نیوفتاد
~چرا،یه یارو اومد گفتش که دوست تو بعد من و رئیس از اینجا برد مخفی کرد آخرشم بدون اینکه چیزی بگه گذاشت رفت
هانا یاد حرف تهیونگ(جیمین حالش خوبه) افتاد ،یعنی الان بهش مدیون بود؟
+آره،آره دوست من بود
~چرا باید مخفی کنه هانا حرف بزن
+احساس کردم یکی اومده برای همین گفتم شمارو نگران نکنم
~اونوقت من اینجا چیم،نکنه خودت میخواد با همچی بجنگی؟
+چیزی نیست جیمین کسی هم که نیومده بود
هانا مجبور بود دروغ بگه با اینکه خودش نمیخواست
.
بعد از برگشت به خونش و البته گوش دادن به غرغر های جیمین تونسته بود بخوابه هرچند اینم ادامه دار نبود.
با حس کردن وجود کسی چشماشو باز کرد و به اتاقی که با سیاهی پوشیده شده بود نگاه کرد
+کی اونجاست
حس میکرد یواش یواش داره دیوونه میشه،همچی به روش های مختلف بهش فشار میاوردن
+دارم دیوونه میشم
موهاشو با دستش از روی صورتش جمع کرد
-هنوز مونده که دیوونت کنم کبوتر
هانا دستش رو دور لیوانی که بغل تختش بود حلقه کرد و قصد داشت تا اونو به سمت صدا پرت کنه که مچ دستش توسط کابوسش گرفته شد
-این رفتار برای کسی که جونت رو نجات داده درست نیست عزیزم
+دستتو بکش
تهیونگ با یه حرکت هانا رو چرخوند رو سینش و تو گوشش لب زد
-از چیزی که مال خودمه؟
هانا تقلا میکرد که خودش رو آزاد کنه اما تیهونگ یه ذره هم تکون نمیخورد
-نمیخوای تشکر کنی؟
هانا همون لحظه لیوان تو دستش رو به دیوار زد و لیوان تو دستش خورد شد،با اینکه دستش داشت خون میومد یه تیکه از شیشه رو توی دستش نگه داشت و به بازوی تیهونگ زد و مصادف شد با شل شدن بازو های تهیونگ .
دیدگاه ها (۸)

ترس شیرین pt9بازو های تهیونگ شل شد و هانا از بغلش اومد بیرون...

ترس شیرینpt10 جیمین برای بهتر کردن حال هانا فردا اون روز برد...

ترس شیرین pt8¥خب چی شد حالش خوب بود؟هنوز نفس میکشید؟مینهو گف...

ترس شیرینpt7یه اجرای دیگه با همون سنگینی نگاه تموم شد که الا...

black flower(p,266)

black flower(p,318)

black flower(p,293)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط