پرنسس مافیا
پرنسس مافیا
#part3
_اه چقد پارس میکنی 10دیقه دیگه برسیم چشاتو باز میکنم
ساکت سر جام نشستم اروم اشک ریختم از لحظه ای که مامانم مرده بود تا به همین الانم فکر کردم همینجوری که اشک میریختم یهو ماشین وایساد اون مرده پیاده شد و در سمت منو باز کرد بغلم کرد که بلندم کنه یهو جیغ کشیدم
ـ_هوی یواش ادم بلند میکنیا(با فین فین)
_خیلی حرف میزنی
تو خودم جمع شدم که یهو صدای شکمم درومد صدای پوزخند مرده رو شنیدم از خجالت اب شدم ای شیکم لامصب نمیتونی دو دیقه جلوی بقیه سوتی ندی ابروی مارو نبری بعد 2 مین صدای مرده بلند شد داشت با ینفر حرف میزد
_درو باز کن با اقا ارتا کار دارم واسش نیرو اوردم
_هه این؟
_به جثه ریزش نگا نکن بلده از خودش دفاع کنه
ها؟ این با من بود؟
_بلده تو ماموریتا خوب لوندی بکنه اخه میفهمی چی میگی این دختر قرار جز گروه اصلی بشه
_قرار نیست به تو جواب پس بدم درو باز کن با اقا ارتا حرف میزنم
صدای جیغ در بلند شد که پسره راه افتاد نمیدونم وقتی وارد شدیم منو اروم گذاشت زمین اول دستام بعدش پاهام و در اخر چشامو باز کرد وقتی چشام باز شد فکم خورد زمین اینجا بهشته؟ من مردم؟ یه بیشگون ریزی از خودم گرفتم وای نه زندم اینجا کجاست خدا جونم؟ نمای سفید با نورای سفید که فضا رو تو شب منحصر به فرد کرده بود باغشم که نگم یه مجسمه فرشته که از دهنش اب میریخت دقیقا وسط باغ سمت چپ بود
تو حال و هوای خودم بودم که یهوی دستم کشیده شد
_هوی تو عادته همیشه مث گاو با بقیه رفتار کنی؟
جوابی نداد
فک کنم گاو اینه نه من!
دقیقا5مین طول کشید از حیاط برسیم داخل عمارت وقتی وارد شدم عمارت دو بخش داشت که این داشمون منو سمت راست به طرف مبلای سلطنتی سفید رنگ برد وقتی رسیدیم جفتمون نشستیم که یه خانوم مسن امد سمتمون که به سمت این اقایی که بغل من بود دولا راست شد و گفت
_سلام خوش امدین اقا نادر ولی فک نکنم اقا ارتا الان بخاد باهاتون حرف بزنه
_کارم واجبه زود میگم می...
هنوز حرفش تموم نشده بود که یهو یه صدایی از پشت امد...
#part3
_اه چقد پارس میکنی 10دیقه دیگه برسیم چشاتو باز میکنم
ساکت سر جام نشستم اروم اشک ریختم از لحظه ای که مامانم مرده بود تا به همین الانم فکر کردم همینجوری که اشک میریختم یهو ماشین وایساد اون مرده پیاده شد و در سمت منو باز کرد بغلم کرد که بلندم کنه یهو جیغ کشیدم
ـ_هوی یواش ادم بلند میکنیا(با فین فین)
_خیلی حرف میزنی
تو خودم جمع شدم که یهو صدای شکمم درومد صدای پوزخند مرده رو شنیدم از خجالت اب شدم ای شیکم لامصب نمیتونی دو دیقه جلوی بقیه سوتی ندی ابروی مارو نبری بعد 2 مین صدای مرده بلند شد داشت با ینفر حرف میزد
_درو باز کن با اقا ارتا کار دارم واسش نیرو اوردم
_هه این؟
_به جثه ریزش نگا نکن بلده از خودش دفاع کنه
ها؟ این با من بود؟
_بلده تو ماموریتا خوب لوندی بکنه اخه میفهمی چی میگی این دختر قرار جز گروه اصلی بشه
_قرار نیست به تو جواب پس بدم درو باز کن با اقا ارتا حرف میزنم
صدای جیغ در بلند شد که پسره راه افتاد نمیدونم وقتی وارد شدیم منو اروم گذاشت زمین اول دستام بعدش پاهام و در اخر چشامو باز کرد وقتی چشام باز شد فکم خورد زمین اینجا بهشته؟ من مردم؟ یه بیشگون ریزی از خودم گرفتم وای نه زندم اینجا کجاست خدا جونم؟ نمای سفید با نورای سفید که فضا رو تو شب منحصر به فرد کرده بود باغشم که نگم یه مجسمه فرشته که از دهنش اب میریخت دقیقا وسط باغ سمت چپ بود
تو حال و هوای خودم بودم که یهوی دستم کشیده شد
_هوی تو عادته همیشه مث گاو با بقیه رفتار کنی؟
جوابی نداد
فک کنم گاو اینه نه من!
دقیقا5مین طول کشید از حیاط برسیم داخل عمارت وقتی وارد شدم عمارت دو بخش داشت که این داشمون منو سمت راست به طرف مبلای سلطنتی سفید رنگ برد وقتی رسیدیم جفتمون نشستیم که یه خانوم مسن امد سمتمون که به سمت این اقایی که بغل من بود دولا راست شد و گفت
_سلام خوش امدین اقا نادر ولی فک نکنم اقا ارتا الان بخاد باهاتون حرف بزنه
_کارم واجبه زود میگم می...
هنوز حرفش تموم نشده بود که یهو یه صدایی از پشت امد...
- ۳.۰k
- ۲۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط