پرنسس مافیا
پرنسس مافیا
#part6
_از اینکه منو بدی به ارتا چی بهت میرسه؟
_یه پول هنگفت
_هه یعنی چقدر؟
_حدودای یکی دو میلیارد
_هااان؟ یعنی من انقدر ارزش دارم؟
_این پولا برای ارتا پول خورده
_اونوقت یسوال من برم اونجا مفتکی کار میکنم؟
_اون پولی که واسه حقوق تو میدن زندگیتو از این رو به اون رو میکنه البته که تو فک نکنم به اون پولا احتیاجی پیدا کنی
_چطور؟
_چون هر روز تو سفرای خارجه ای
_واقعااا؟
_هه یجوری میگی انگار تاحالا نرفتی
_من تاحالا پامو از کرج اونور تر نزاشتم چی میگی عمو؟
_عمو؟(با پوز خند)
_چرا تاحالا خودت سعی نکردی وارد گروهشون بشی؟
_چون نتونستم
_چرا؟
_بیخیال این حرفا راستی اسمت چیه؟
_اتریسا
_خب دیگه اتریسا ساعت 4 صبحه برو حدقل 4 ساعت دیگه بخواب ساعت 8 بیدارت میکنم بریم تمیرین البته فقط این سری تا ساعت 8 اجازه داری بخوابی از سریای بعد ساعت 6 باید بلند بشی پاشو
_شیشششش؟
_وقتمون کمه تو که نمیخای این فرصت طلایی رو از دست بدی؟
_نه نمیخام
_پس زود باش برو بخاب شانس در خونتو زده دختر
رفتم سمت راه پله که یاد بابام افتادم برگشتم سمتش تا یچیزی بگم ولی بعدش پشیمون شدم به راهم ادامه دادم
وقتی رسیدم بالا پنج تا اتاق داشت اتاق شماره دو رو برداشتم که حس کردم صدای پاش داره نزدیک میشه رفتم سمت در برای اطمینان خواستم درو قفل کنم ولی یلحظه یاد یچیزی افتادم درو باز کردم که دیدم دم اتاقشه رو بهش گفتم
_نادر چمدونم چیشد
_تو صندوق عقبه ماشینه اگه با این لباسات راحت نیستی میتونی لباساتو در بیاری نترس نمیام بخورمت چیزی برا خوردن نداری
از حرفش هم عصبانی شدم هم خندم گرفت ولی بخاطر اینکه پرو نشه درو محکم بستم از پشتم قفل کردم تمام لباسامو از تنم کندم انداختم رو زمین پریدم رو تخت اخ چه حس خوبی داره رو تخت خوابیدن به ده مین نکشید که چشام گرم شد خوابم گرفت...
#part6
_از اینکه منو بدی به ارتا چی بهت میرسه؟
_یه پول هنگفت
_هه یعنی چقدر؟
_حدودای یکی دو میلیارد
_هااان؟ یعنی من انقدر ارزش دارم؟
_این پولا برای ارتا پول خورده
_اونوقت یسوال من برم اونجا مفتکی کار میکنم؟
_اون پولی که واسه حقوق تو میدن زندگیتو از این رو به اون رو میکنه البته که تو فک نکنم به اون پولا احتیاجی پیدا کنی
_چطور؟
_چون هر روز تو سفرای خارجه ای
_واقعااا؟
_هه یجوری میگی انگار تاحالا نرفتی
_من تاحالا پامو از کرج اونور تر نزاشتم چی میگی عمو؟
_عمو؟(با پوز خند)
_چرا تاحالا خودت سعی نکردی وارد گروهشون بشی؟
_چون نتونستم
_چرا؟
_بیخیال این حرفا راستی اسمت چیه؟
_اتریسا
_خب دیگه اتریسا ساعت 4 صبحه برو حدقل 4 ساعت دیگه بخواب ساعت 8 بیدارت میکنم بریم تمیرین البته فقط این سری تا ساعت 8 اجازه داری بخوابی از سریای بعد ساعت 6 باید بلند بشی پاشو
_شیشششش؟
_وقتمون کمه تو که نمیخای این فرصت طلایی رو از دست بدی؟
_نه نمیخام
_پس زود باش برو بخاب شانس در خونتو زده دختر
رفتم سمت راه پله که یاد بابام افتادم برگشتم سمتش تا یچیزی بگم ولی بعدش پشیمون شدم به راهم ادامه دادم
وقتی رسیدم بالا پنج تا اتاق داشت اتاق شماره دو رو برداشتم که حس کردم صدای پاش داره نزدیک میشه رفتم سمت در برای اطمینان خواستم درو قفل کنم ولی یلحظه یاد یچیزی افتادم درو باز کردم که دیدم دم اتاقشه رو بهش گفتم
_نادر چمدونم چیشد
_تو صندوق عقبه ماشینه اگه با این لباسات راحت نیستی میتونی لباساتو در بیاری نترس نمیام بخورمت چیزی برا خوردن نداری
از حرفش هم عصبانی شدم هم خندم گرفت ولی بخاطر اینکه پرو نشه درو محکم بستم از پشتم قفل کردم تمام لباسامو از تنم کندم انداختم رو زمین پریدم رو تخت اخ چه حس خوبی داره رو تخت خوابیدن به ده مین نکشید که چشام گرم شد خوابم گرفت...
- ۲.۰k
- ۲۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط