fake kook
fake kook
part*¹⁴
کوک: ازدواج کردی؟
ا/ت: روز عروسیم با سونگهون بود
کوک: دوسش داری
ا/ت: نه هیچ حسی بهش نداشتم ولی احساس میکنم باید باهاش باشم نمیدونم چرا همچین حسی داشتم
کوک: پس چرا باهاش ازدواج نکردی
ا/ت: چون همون روز پدرو مادرم تصادف کردن و از دنیا رفتن
کوک: چی واقعا راست میگی؟
ا/ت: اره بعد اینکه سونگهون تو این سه سال هروز پیام میده نظرت چیه دوباره باهم باشیم جوابشو نمیدم میگم باید یکم فک کنم
کوک: واقعا نمیدونستم همچین زندگی داشتی
ا/ت: مهم نیست مهم اینه الان حالم خوبه
سرمو گذاشتم رو شونش و کمی اشک ریختم و اروم شدم
چند دقیقه بعد
کوک: خوبی
ا/ت: اره بهترم
کوک: الان نظرت چیه میخوای باهم یه دوستی عادی باشیم
ا/ت: اره چرا که نه
کوک: 🙂
ا/ت: خب دیگه من برم
کوک: باشه
رفتم تو اتاقم قلبم تند تند میزد اولا اون چرا اینقدر مهربونه دوما چرا ازم خواست باهاش دوست بشم سوما من چرا قبول کردم چهارما دارم دیوونه میشم چرا همه چیزو براش گفتم خیلی زود بهش اعتماد کردم
رفتم تو اتاقمو خوابیدم داشتم از سر درد میترکیدم
#فیک
#سناریو
part*¹⁴
کوک: ازدواج کردی؟
ا/ت: روز عروسیم با سونگهون بود
کوک: دوسش داری
ا/ت: نه هیچ حسی بهش نداشتم ولی احساس میکنم باید باهاش باشم نمیدونم چرا همچین حسی داشتم
کوک: پس چرا باهاش ازدواج نکردی
ا/ت: چون همون روز پدرو مادرم تصادف کردن و از دنیا رفتن
کوک: چی واقعا راست میگی؟
ا/ت: اره بعد اینکه سونگهون تو این سه سال هروز پیام میده نظرت چیه دوباره باهم باشیم جوابشو نمیدم میگم باید یکم فک کنم
کوک: واقعا نمیدونستم همچین زندگی داشتی
ا/ت: مهم نیست مهم اینه الان حالم خوبه
سرمو گذاشتم رو شونش و کمی اشک ریختم و اروم شدم
چند دقیقه بعد
کوک: خوبی
ا/ت: اره بهترم
کوک: الان نظرت چیه میخوای باهم یه دوستی عادی باشیم
ا/ت: اره چرا که نه
کوک: 🙂
ا/ت: خب دیگه من برم
کوک: باشه
رفتم تو اتاقم قلبم تند تند میزد اولا اون چرا اینقدر مهربونه دوما چرا ازم خواست باهاش دوست بشم سوما من چرا قبول کردم چهارما دارم دیوونه میشم چرا همه چیزو براش گفتم خیلی زود بهش اعتماد کردم
رفتم تو اتاقمو خوابیدم داشتم از سر درد میترکیدم
#فیک
#سناریو
۲۳.۳k
۲۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.