fake kook
fake kook
part*¹⁵
چند روز بعد
@: رابطتون چطوره؟
ا/ت: ها؟
@: منظورم جونگکوکه خوبید باهم
ا/ت: اون رئیس منه منم براش کار میکنم و باهم هیچ رابطه ای به غیر از این باهم ندارین
@: ماهم باور کردیم
ا/ت: چرا دارید عصبانیم میکنید من چرا باید با اون باشم اه
رفتم دوباره پیشش
کوک: خوبی
ا/ت: خسته شدم دیگه خیلی
کوک: چرا؟
ا/ت: که اینقدر بهم میگن رابطت باهاش چطوره من نمیدونم بگم چی
کوک: ا/ت بیا باهم قرار بزاریم
ا/ت: چی
کوک: دوست دارم خیلی خیلی زیاد
ا/ت: میفهمی داری چی میگی؟
کوک: اره ا/ت خیلی وقته میخوام بهت بگم ولی نمیتونم بگم منظورم از موقعی که تو دبیرستان بودیم
ا/ت: منو اذیت نکن
کوک: نظر چیه با من قرار میزاری؟
ا/ت: نه یعنی نمیدونم باید فک کنم
کوک: باشه هفته دیگه بهم نمیگی نشون میدی یه لباس قرمز میپوشی
که بدونم دوسم داری یا نه
از اتاقش رفتم به سرعت رفتم اتاق خودم با خودم فک میکردم و قدم میزدم یعنی واقعا منو دوس داره یا داره مسخرم میکنه نمیدونم باید چی بگم
یک ساعت بعد
حالم خوب نبود رفتم پیش لینا
ا/ت: میخوام برای همیشه برم
لینا: بری چرا اونوقت؟
ا/ت: برم دیگه حوصله کار کردنو ندارم
لینا: اجازه نمیدم
ا/ت: خودتون گفتید میتونم برم و کسیو مجبور نمیکنم
لینا: اونموقع می خواستم دلتو به دست بیارم ولی الان اجازه هیچجارو نداری
کوک: مامان
لینا: جانم
کوک: میرم خونه دوستم هفته دیگه برمیگردم
لینا: چرا
کوک: نپرس دیگه
لینا: باشه برو
ا/ت: خانم من چیکار کنم
لینا: برگرد سر کارت
#فیک
#سناریو
part*¹⁵
چند روز بعد
@: رابطتون چطوره؟
ا/ت: ها؟
@: منظورم جونگکوکه خوبید باهم
ا/ت: اون رئیس منه منم براش کار میکنم و باهم هیچ رابطه ای به غیر از این باهم ندارین
@: ماهم باور کردیم
ا/ت: چرا دارید عصبانیم میکنید من چرا باید با اون باشم اه
رفتم دوباره پیشش
کوک: خوبی
ا/ت: خسته شدم دیگه خیلی
کوک: چرا؟
ا/ت: که اینقدر بهم میگن رابطت باهاش چطوره من نمیدونم بگم چی
کوک: ا/ت بیا باهم قرار بزاریم
ا/ت: چی
کوک: دوست دارم خیلی خیلی زیاد
ا/ت: میفهمی داری چی میگی؟
کوک: اره ا/ت خیلی وقته میخوام بهت بگم ولی نمیتونم بگم منظورم از موقعی که تو دبیرستان بودیم
ا/ت: منو اذیت نکن
کوک: نظر چیه با من قرار میزاری؟
ا/ت: نه یعنی نمیدونم باید فک کنم
کوک: باشه هفته دیگه بهم نمیگی نشون میدی یه لباس قرمز میپوشی
که بدونم دوسم داری یا نه
از اتاقش رفتم به سرعت رفتم اتاق خودم با خودم فک میکردم و قدم میزدم یعنی واقعا منو دوس داره یا داره مسخرم میکنه نمیدونم باید چی بگم
یک ساعت بعد
حالم خوب نبود رفتم پیش لینا
ا/ت: میخوام برای همیشه برم
لینا: بری چرا اونوقت؟
ا/ت: برم دیگه حوصله کار کردنو ندارم
لینا: اجازه نمیدم
ا/ت: خودتون گفتید میتونم برم و کسیو مجبور نمیکنم
لینا: اونموقع می خواستم دلتو به دست بیارم ولی الان اجازه هیچجارو نداری
کوک: مامان
لینا: جانم
کوک: میرم خونه دوستم هفته دیگه برمیگردم
لینا: چرا
کوک: نپرس دیگه
لینا: باشه برو
ا/ت: خانم من چیکار کنم
لینا: برگرد سر کارت
#فیک
#سناریو
۲۹.۳k
۲۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.