عمارت عشق پارت 5
کوک:چرا باید اینکارو کنم؟
آچا ویو
برگاااام ریخ! ول چ بدن ژزابی دارحح (😐) خواستم موضوع رو عوض کنم و گفتم
آچا:میخام برم حموم، لباسام رو ب فنان و لباسم ندارم.. درنهایت؟
کوک:برو میرم واست لباس بگیرم
کوک ویو
وقتی رفت حموم در رو نیمه باز گذاشت میتونستم به سختی ببینمش، ولی دیدمش(استغفرلله.) سریع چشمام رو درویش کردم و رفتم سمت پاساژ و براش لباس خریدم
رفتم خونه، آچا تو اتاقش بود و رفتم تو اتاق، حوله هم دورش بود و حوله ای که روی سرش بود و با گوشیش ور میرفت، ژستش خیلی کیوت بود😂
سرفه فیکی کردم ک توجهش بهم جلب شه
کوک:اهم اهم
آچا:با برگای داداشم جیمینی:/
کوک:چته آدم ندیدی؟
آچا:دیدم.
کوک:برات لباس گرفتم
آچا:ووویییی چ خوشگلنننن، مرسییییی
دیدم داره سوالی نگام میکنه
کوک:چیه؟
آچا:نمیخای بری بیرون؟
کوک:نح:/
آچا:چرا؟
کوک:یک اینجا خونمه، دو لباسارو خودم گرفتم برات میخام ببینم بهت میاد یا نه
بعد دو دیقه فهمیدم چ گوهی خوردم، ریدم آب قطعه
کوک:میرم غذا درست کنم.
و دویدم بیرون، خواستم رامیون درست کنم و ادویه جدیدی ک خریدم رو تو رامیون ریختم، دیدم آچا مثل بچه کوچولو ها از پله ها میاد پایین، متوجه شدم یه لبخند کوچیکی رو لبامه، وقتی منو دید سریع خودمو جمع کردم، اومد تو آشپزخونه.
آچا:کوکیییی
کوک:هوم؟
آچا:چی داریم؟
کوک:رامیون.
آچا:عرررر
رامیون رو خوردیم و رفتیم که بخوابیم..
(ساعت 3 نصفه شب)
تشنم بود، وقتی می خواستم برم سمت آشپزخونه دیدم در اتاق آچا نیمه باز بود، صدای کمی میومد ولی متوجه شدم صدا نشونه خوبی نداره! سریع رفتم سمت اتاق آچا و دیدم ک عرق سرد کرده، دستمو رو پیشونیش گذاشتم، تب داشت، سعی کردم بیدارش کنم اما نمیتونستم بیدارش کنم! مجبور بودم به جیهوپ خبر بدم! سریع بهش زنگ زدم
کوک:هوپی جواب بده!
هوپی:کوک(با صدای خابالو) ساعت چنده؟
کوک:سه نصفه شب
هوپی:تو چرا بیداری؟
کوک:مورد اضطراری داری! سریع خودتو برسون خونه!
هوپی:هوووف.
(20 دیقه بعد)
هوپی:خب چیشده؟
کوک:اسمش آچاست،خواهر جیمین
هوپی:چرا آوردیش اینجا؟
کوک:یوقتی اشتباهی به یکی میگفت
هوپی:مگه میدونه مافیایی؟
کوک:نمیدونه جیمین مافیاست بعد بدونه من مافیام؟جدی میگی؟
هوپی:پس چی
کوک:بیخیال
هوپی ویو
یه دختر با موهای بلند و چتری و یه هودی کیوت روی تخت خواب بود،متوجه شدم آچاست! بچه بود دیده بودیمش،خیلی خوشگل بود! اما الان خوشگلتر شده! رفتم سمتش و دستمو رو پیشونیش گذاشتم عرق سرد کرده بود و تب داشت!
هوپی:به یه چیزی حساسیت داره
کوک:بیخیال! به چی
هوپی:من دکترم درست، ولی نمیدونم به چی حساسیت داره!
کوک:هوووف، راه درمانش؟
هوپی:اخه دونسنگ من! حساسیت ها درمان نمیشن! فقط اگر حساسیت خودشو نشون داد میشه از بین بردش! وگرنه حساسیت میمونه!
کوک:خب باید چیکار کنم حالا؟
هوپی:زیبای خفته رو دیدی؟
آچا ویو
برگاااام ریخ! ول چ بدن ژزابی دارحح (😐) خواستم موضوع رو عوض کنم و گفتم
آچا:میخام برم حموم، لباسام رو ب فنان و لباسم ندارم.. درنهایت؟
کوک:برو میرم واست لباس بگیرم
کوک ویو
وقتی رفت حموم در رو نیمه باز گذاشت میتونستم به سختی ببینمش، ولی دیدمش(استغفرلله.) سریع چشمام رو درویش کردم و رفتم سمت پاساژ و براش لباس خریدم
رفتم خونه، آچا تو اتاقش بود و رفتم تو اتاق، حوله هم دورش بود و حوله ای که روی سرش بود و با گوشیش ور میرفت، ژستش خیلی کیوت بود😂
سرفه فیکی کردم ک توجهش بهم جلب شه
کوک:اهم اهم
آچا:با برگای داداشم جیمینی:/
کوک:چته آدم ندیدی؟
آچا:دیدم.
کوک:برات لباس گرفتم
آچا:ووویییی چ خوشگلنننن، مرسییییی
دیدم داره سوالی نگام میکنه
کوک:چیه؟
آچا:نمیخای بری بیرون؟
کوک:نح:/
آچا:چرا؟
کوک:یک اینجا خونمه، دو لباسارو خودم گرفتم برات میخام ببینم بهت میاد یا نه
بعد دو دیقه فهمیدم چ گوهی خوردم، ریدم آب قطعه
کوک:میرم غذا درست کنم.
و دویدم بیرون، خواستم رامیون درست کنم و ادویه جدیدی ک خریدم رو تو رامیون ریختم، دیدم آچا مثل بچه کوچولو ها از پله ها میاد پایین، متوجه شدم یه لبخند کوچیکی رو لبامه، وقتی منو دید سریع خودمو جمع کردم، اومد تو آشپزخونه.
آچا:کوکیییی
کوک:هوم؟
آچا:چی داریم؟
کوک:رامیون.
آچا:عرررر
رامیون رو خوردیم و رفتیم که بخوابیم..
(ساعت 3 نصفه شب)
تشنم بود، وقتی می خواستم برم سمت آشپزخونه دیدم در اتاق آچا نیمه باز بود، صدای کمی میومد ولی متوجه شدم صدا نشونه خوبی نداره! سریع رفتم سمت اتاق آچا و دیدم ک عرق سرد کرده، دستمو رو پیشونیش گذاشتم، تب داشت، سعی کردم بیدارش کنم اما نمیتونستم بیدارش کنم! مجبور بودم به جیهوپ خبر بدم! سریع بهش زنگ زدم
کوک:هوپی جواب بده!
هوپی:کوک(با صدای خابالو) ساعت چنده؟
کوک:سه نصفه شب
هوپی:تو چرا بیداری؟
کوک:مورد اضطراری داری! سریع خودتو برسون خونه!
هوپی:هوووف.
(20 دیقه بعد)
هوپی:خب چیشده؟
کوک:اسمش آچاست،خواهر جیمین
هوپی:چرا آوردیش اینجا؟
کوک:یوقتی اشتباهی به یکی میگفت
هوپی:مگه میدونه مافیایی؟
کوک:نمیدونه جیمین مافیاست بعد بدونه من مافیام؟جدی میگی؟
هوپی:پس چی
کوک:بیخیال
هوپی ویو
یه دختر با موهای بلند و چتری و یه هودی کیوت روی تخت خواب بود،متوجه شدم آچاست! بچه بود دیده بودیمش،خیلی خوشگل بود! اما الان خوشگلتر شده! رفتم سمتش و دستمو رو پیشونیش گذاشتم عرق سرد کرده بود و تب داشت!
هوپی:به یه چیزی حساسیت داره
کوک:بیخیال! به چی
هوپی:من دکترم درست، ولی نمیدونم به چی حساسیت داره!
کوک:هوووف، راه درمانش؟
هوپی:اخه دونسنگ من! حساسیت ها درمان نمیشن! فقط اگر حساسیت خودشو نشون داد میشه از بین بردش! وگرنه حساسیت میمونه!
کوک:خب باید چیکار کنم حالا؟
هوپی:زیبای خفته رو دیدی؟
۲.۶k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.