مافیای من^
مافیای من^
p 3
در باز شد و یه نفر اومد تو
جیمین:ات؟داری گریه میکنی؟
ات:گریه؟چی نه من گریه نمیکنم(با صدای گرفته)
جیمین:مشخصه که داری گریه میکنی
ات:ارباب لطفا مزاحمم نشین
جیمین:باشه من میرم
انقدر گریه کردم که خوابم برد
آجوما:دخترم،نمیخوای بلند شی
ات:بله آجوما(خواب آلود)
آجوما:پاشو غذات رو بخور
ات:میل ندارم
آجوما:ولی نمیشه نخوری
ات:آجوما ترو خدا اصلا گشنم نیست
آجوما:خیله خوب باشه پس من میرم
آجوما رفت پایین و جیمین اومد پیشش
جیمین:آجوما این غذای کیه؟
اجوما:خب........راستش
(از طرز حرف زدن آجوما فهمیدم غذای ات هست رفتم طبقه بالا توی اتاق ات)
جیمین:چرا غذاتو نخوردی؟
ات:خب......خب......
جیمین:فک کردی اینجا خونه خالس؟(ایرانی شد😂)
همین الان غذاتو میخوری وگرنه به یونگی میگم تنبهت کنه!
ات:چون تو خودت نمیتونی منو تنبیه کنی یه یونگی میگی؟
جیمین:من نمیتونم؟الان بهت نشون میدم کی نمیتونه!
جیمین اومد و بزور غذای ات رو کرد تو دهنش و ات هم زوری زوری یه ذره شو خورد که جیمین راضی بشه و بره
ویو ات:
به زور غذامو خوردم تا بره ولی تا آخر غدا اونجا وایساد و مجبور شدم همشو بخورم همشو که خوردم رفت
فردا:
همه ی کار ها رو با کمک آجوما انجام دادم و رفتم تو حیاط تا یه هوایی بخورم همونجا داشتم قدم میزدم که یهو خوردم به یونگی!
یونگی:اینجا چی کار میکنی؟
ات:م...من....ف..فقط..او..مده...بودم..ک...ی....هوایی....بخورم......فعلا...با.....اجازتون
جین:این چشه؟چرا اینطوری حرف میزد؟
جیمین:فک کنم فهمیده ما مافیاییم
یونگی:از کجا فهمیده؟کدوم بی پدری بهش گفته؟(عصبانی)
جین:هی پسر آروم باش هیچ کس جرئت نداره بهش بگه!
یونگی:پس از کجا میدونه؟
یهو صدای جیغ اومد
جیمین:فک کنم صدای ات بود!
جین:آره
یونگی:بیاین بریم ببینیم چه خبره
p 3
در باز شد و یه نفر اومد تو
جیمین:ات؟داری گریه میکنی؟
ات:گریه؟چی نه من گریه نمیکنم(با صدای گرفته)
جیمین:مشخصه که داری گریه میکنی
ات:ارباب لطفا مزاحمم نشین
جیمین:باشه من میرم
انقدر گریه کردم که خوابم برد
آجوما:دخترم،نمیخوای بلند شی
ات:بله آجوما(خواب آلود)
آجوما:پاشو غذات رو بخور
ات:میل ندارم
آجوما:ولی نمیشه نخوری
ات:آجوما ترو خدا اصلا گشنم نیست
آجوما:خیله خوب باشه پس من میرم
آجوما رفت پایین و جیمین اومد پیشش
جیمین:آجوما این غذای کیه؟
اجوما:خب........راستش
(از طرز حرف زدن آجوما فهمیدم غذای ات هست رفتم طبقه بالا توی اتاق ات)
جیمین:چرا غذاتو نخوردی؟
ات:خب......خب......
جیمین:فک کردی اینجا خونه خالس؟(ایرانی شد😂)
همین الان غذاتو میخوری وگرنه به یونگی میگم تنبهت کنه!
ات:چون تو خودت نمیتونی منو تنبیه کنی یه یونگی میگی؟
جیمین:من نمیتونم؟الان بهت نشون میدم کی نمیتونه!
جیمین اومد و بزور غذای ات رو کرد تو دهنش و ات هم زوری زوری یه ذره شو خورد که جیمین راضی بشه و بره
ویو ات:
به زور غذامو خوردم تا بره ولی تا آخر غدا اونجا وایساد و مجبور شدم همشو بخورم همشو که خوردم رفت
فردا:
همه ی کار ها رو با کمک آجوما انجام دادم و رفتم تو حیاط تا یه هوایی بخورم همونجا داشتم قدم میزدم که یهو خوردم به یونگی!
یونگی:اینجا چی کار میکنی؟
ات:م...من....ف..فقط..او..مده...بودم..ک...ی....هوایی....بخورم......فعلا...با.....اجازتون
جین:این چشه؟چرا اینطوری حرف میزد؟
جیمین:فک کنم فهمیده ما مافیاییم
یونگی:از کجا فهمیده؟کدوم بی پدری بهش گفته؟(عصبانی)
جین:هی پسر آروم باش هیچ کس جرئت نداره بهش بگه!
یونگی:پس از کجا میدونه؟
یهو صدای جیغ اومد
جیمین:فک کنم صدای ات بود!
جین:آره
یونگی:بیاین بریم ببینیم چه خبره
۷.۷k
۱۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.