مافیای من^
مافیای من^
p 4
یونگی
با جین و جیمین رفتیم ببینیم چه خبره که دیدیم ات رو زمین افتاده و دست و پاش خونیه و بیهوش شده سریع رفتم سمتش و براید استایل بغلش کردم و بردم تو اتاق خودم و به جین گفتم زنگ بزنه به دکتر و دکتر هم سریع اومد و زخماش رو پانسمان کرد
چون کتفش هم آسیب دیده بود مجبور بود لباسش رو بالا بزنه وقتی لباسش رو بالا زد دیدم همه جای بدنش کبوده آخه یه دختر ۱۶ ساله چرا باید بدنش کبود باشه؟
ویو ات:
وقتی یونگی و اون دوتا رو دیدم زبونم بند اومد و سریع رفتم همینطور میدویدم که یه وقت نیان که لباسم به یه شاخه درخت گیر کرد و افتادم زمین و همونجا جیغ بلندی زدمو بیهوش شدم
ویو یونگی:
اون دختره خیلی خوشگله دلم به حالش سوخت که این بلا ها سرش اومده
دکتر:این دختر چند وقته اومده اینجا؟
یونگی:دو سه روزی میشه
دکتر:کتکش زدین؟
جیمین:نه آخه ما چرا باید بی دلیل یکیو بزنیم؟
دکتر:پس این چرا همه جای بدنش کبوده؟وقتی بهوش اومد ازش بپرسین و جوابشو بهم بگین باید بدونم
یونگی:چشم دکتر
و دکتر رفت
ویو ات:
چشمامو باز کردم دیدم تو یه اتاق مشکی البته خیلی قشنگ هستم نازه یادم افتاد چه اتفاقی افتاد آره من بیهوش شدم که یدفعه در باز شد
یونگی:بیدار شدی؟
ات:ب...بله ار....ارباب
یونگی:چرا اینطوری حرف میزنی؟
ات:نه...من حالم خوبه
یونگی:آها راستی چه اتفاقی افتاد ما صدای جیغ شنیدیم اومدیم دیدیم بیهوش رو زمینی(سرد)
ات:ل....لباسم به درخت گیر کرد و افتادم......زمین
جیمین: عه ات بهوش اومدی! دردی چیزی نداری؟
ات:،نه.....من.....حالم خوبه
یونگی:هی ات تو چرا رو بدنت کبودی هست؟
ات:چی؟......تو...یعنی....شما از کجا میدونید؟
یونگی:وقتی دکتر داشت معاینت میکرد دیدم
بهم بگو کی اینکارو باهات کرده؟(عصبی)
ات:..................
یونگی:گفتم کی اینکارو باهات کرد؟(داد و عربده)
ات:خب......خب....... به خودم مربوطه
یونگی:اگه حرف نزنی تنبیهت میکنم!(داد)
جین:چی شده بچه ها؟
جیمین:ات حرف بزن اگه حرف نزنی میری تو زیرزمین و تا ۳ روز بدون آب و غذا میمونی!
ات:میگم فقط لطفا کاری باهاش نداشته باشین
یونگی:کی؟کییییییی؟(عربده)
ات:(گریه)
جیمین:ات حرف بزن دیگه بگو
یونگی تو هم آروم باش نترسونش
یونگی:آهههه خیله خوب باشه داد نمیزنم فقط بگو کی!
ات:ب.....بابام
جین:بابات؟آخه بابات چرا باید بزنه تو رو تو که دخترشی
ات:آره ولی بابام منو دخترش نمیدونه. اونو و مامانم از هم متنفرن بودن و بابام هم از من هم از مامانم متنفره
جیمین:واقعا؟یعنی همیشه تورو میزد؟
ات:آره(آروم)
یونگی سریع از اتاق رفت بیرون
ات:شما که نمیخواین بابام رو بکشین؟
جیمین:چرا باید بکشیمش؟
ات:خوب کارتون اینه دیگه که یهو ات دستشو جلو دهنش گذاشت
جین:تو از کجا میدونی ما مافیا ایم؟
ات؛..........
جین:چرا حرف نمیزنم میگم بگوووو(داد)
جیمین:جین بیا بریم احتمالا از قبل میدونسته چون کسی نمیتونه لهش بگه بیا تا بریم
و اون دوتا هم رفتن بیرون
آخه من چقدر بدبختم خدایا چرا حواست بهم نیست؟
مگه نمیگن که خدا همهی بنده هاشو دوست داره پس چرا؟چرا من رو دوست نداری؟ گریه
و بعد از کلی گریه کردن خوابم برد
p 4
یونگی
با جین و جیمین رفتیم ببینیم چه خبره که دیدیم ات رو زمین افتاده و دست و پاش خونیه و بیهوش شده سریع رفتم سمتش و براید استایل بغلش کردم و بردم تو اتاق خودم و به جین گفتم زنگ بزنه به دکتر و دکتر هم سریع اومد و زخماش رو پانسمان کرد
چون کتفش هم آسیب دیده بود مجبور بود لباسش رو بالا بزنه وقتی لباسش رو بالا زد دیدم همه جای بدنش کبوده آخه یه دختر ۱۶ ساله چرا باید بدنش کبود باشه؟
ویو ات:
وقتی یونگی و اون دوتا رو دیدم زبونم بند اومد و سریع رفتم همینطور میدویدم که یه وقت نیان که لباسم به یه شاخه درخت گیر کرد و افتادم زمین و همونجا جیغ بلندی زدمو بیهوش شدم
ویو یونگی:
اون دختره خیلی خوشگله دلم به حالش سوخت که این بلا ها سرش اومده
دکتر:این دختر چند وقته اومده اینجا؟
یونگی:دو سه روزی میشه
دکتر:کتکش زدین؟
جیمین:نه آخه ما چرا باید بی دلیل یکیو بزنیم؟
دکتر:پس این چرا همه جای بدنش کبوده؟وقتی بهوش اومد ازش بپرسین و جوابشو بهم بگین باید بدونم
یونگی:چشم دکتر
و دکتر رفت
ویو ات:
چشمامو باز کردم دیدم تو یه اتاق مشکی البته خیلی قشنگ هستم نازه یادم افتاد چه اتفاقی افتاد آره من بیهوش شدم که یدفعه در باز شد
یونگی:بیدار شدی؟
ات:ب...بله ار....ارباب
یونگی:چرا اینطوری حرف میزنی؟
ات:نه...من حالم خوبه
یونگی:آها راستی چه اتفاقی افتاد ما صدای جیغ شنیدیم اومدیم دیدیم بیهوش رو زمینی(سرد)
ات:ل....لباسم به درخت گیر کرد و افتادم......زمین
جیمین: عه ات بهوش اومدی! دردی چیزی نداری؟
ات:،نه.....من.....حالم خوبه
یونگی:هی ات تو چرا رو بدنت کبودی هست؟
ات:چی؟......تو...یعنی....شما از کجا میدونید؟
یونگی:وقتی دکتر داشت معاینت میکرد دیدم
بهم بگو کی اینکارو باهات کرده؟(عصبی)
ات:..................
یونگی:گفتم کی اینکارو باهات کرد؟(داد و عربده)
ات:خب......خب....... به خودم مربوطه
یونگی:اگه حرف نزنی تنبیهت میکنم!(داد)
جین:چی شده بچه ها؟
جیمین:ات حرف بزن اگه حرف نزنی میری تو زیرزمین و تا ۳ روز بدون آب و غذا میمونی!
ات:میگم فقط لطفا کاری باهاش نداشته باشین
یونگی:کی؟کییییییی؟(عربده)
ات:(گریه)
جیمین:ات حرف بزن دیگه بگو
یونگی تو هم آروم باش نترسونش
یونگی:آهههه خیله خوب باشه داد نمیزنم فقط بگو کی!
ات:ب.....بابام
جین:بابات؟آخه بابات چرا باید بزنه تو رو تو که دخترشی
ات:آره ولی بابام منو دخترش نمیدونه. اونو و مامانم از هم متنفرن بودن و بابام هم از من هم از مامانم متنفره
جیمین:واقعا؟یعنی همیشه تورو میزد؟
ات:آره(آروم)
یونگی سریع از اتاق رفت بیرون
ات:شما که نمیخواین بابام رو بکشین؟
جیمین:چرا باید بکشیمش؟
ات:خوب کارتون اینه دیگه که یهو ات دستشو جلو دهنش گذاشت
جین:تو از کجا میدونی ما مافیا ایم؟
ات؛..........
جین:چرا حرف نمیزنم میگم بگوووو(داد)
جیمین:جین بیا بریم احتمالا از قبل میدونسته چون کسی نمیتونه لهش بگه بیا تا بریم
و اون دوتا هم رفتن بیرون
آخه من چقدر بدبختم خدایا چرا حواست بهم نیست؟
مگه نمیگن که خدا همهی بنده هاشو دوست داره پس چرا؟چرا من رو دوست نداری؟ گریه
و بعد از کلی گریه کردن خوابم برد
۱۱.۹k
۱۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.