فیک جدید
فیک جدید
مافیای من^
p 1
ویو ات:
سلام من پارک ات هستم ۱۶ سالمه.بابام قمار فروشه و خیلی من رو اذیت میکنه اصلا ازش خوشم نمیاد بابای همه بچه ها اونها رو ناز میکنن و براشون کیک و شیرینی میخرن ولی بابای من همش منو کتک میزنه مامانم هم هیچی نمیگه چون اگه چیزی بگه بابام اون رو هم میزنه در واقع پدر و مادر من به زور با هم ازدواج کردن و از هم متنفرن
نشسته بودم تو اتاقم و داشتم نقاشی میکشیدم که بابام اومد تو اتاقم
(بابای ات رو با ب.ات مینویسم)
ب.ات:هی ات وسایلتو زود جمع کن
ات:باز چی شده؟سر چی قمار کردی؟
ب.ات:سر تو
ات:چ.....چی؟........ سر من؟
ب.ات:آره الان میان و میبرنت زود وسایلتو جمع کن!
ات:تو چه جور پدری هستی که سر دخترت قمار میکنی برای چی اینکارا رو با من میکنی مگه من چیکار کردم😭
ب.ات:خفه شو(داد و عربده)
یهت گفتم وسایلتو جمع کن و از اینجا برو(داد و عربده)
(بابای ات اینو گفت و رفت)
ات:آخه چرا من اینقدر بدبختم که باید فروخته بشم خدایا کمکم کن من نمیخوام برم(گریه)،
ویو یونگی:
نمیدونم اون مردک چرا سر دخترش قمار کرد انگار دخترش براش مهم نیست!
به هر حال من بردم الانم باید برم اون دختره رو بیارم ببرم عمارت.رفتم اونجا و اون مرتیکه عوضی اومد
یونگی:خب سر قرارت که هستی؟
ب.ات:معلومه.الان بهش میگم بیاد اتتتتت!
ات:بله من اومدم(ناراحت و آروم)
(دختره اومد خیلی خوشگل بود پوست روشن دماغ کوچولو چشای درشت ازش خوشم اومده)
ب.ات:خیله خوب میتونی ببریش من دیگه کاری باهاش ندارم
یونگی:باشه بیا بریم(اشاره به ات)
ویو ات:
رفتم و سوار ماشیتش شدم چه ماشین قشنگی داشت فقط مشکی بود
یونگی:چند سالته؟
ات:۱۹
یونگی:من نمیدونم چرا بابات سر تو قمار کرد آخه چرا باید یه نفر سر دخترش قمار کنه؟
ات:چون بابای من از من متنفره همش منو اذیت میکنه اینم نقشش بود که از دست من خلاص بشه
یونگی:آها
رفتیم و رسیدیم به یه عمارت خیلی بزرگ چقدر پولداره که یه عمارت اینقدری داره!
یونگی:پیاده شو!
ات:چشم(سرد و آروم)
رفتیم داخل خونه
یونگی:آجوما! آجووماااا!
آجوما:بله پسرم چی شده؟
یونگی:این دختره خدمتکار جدیده قوانین رو بهش توضیح بده قوانین اصلی رو هم خودم بهش میگم
آجوما:چشم پسرم
آجوما: دخترم اسمت چیه؟
ات:ات
آجوما:آهان ببین ات اینجا یه سری قوانین داریم
باید به ارباب صداش کنی
بهش احترام بذاری و بد دهنی نکنی
کار کنی اگه کار نکنی و تنبلی کنی تنبیه میشی
هر چی خواستن بهشون میدی و اطاعت میکنی
دو نفر دیگه از دوستای ارباب اینجا هستن به اونا هم احترام میذاری
نمیتونی.........
جیمین:سلام
آجوما:سلام جناب جیمین
جیمین:این دختره کیه؟
آجوما:خدمتکار جدیده
دخترم خودت رو معرفی کن!
ات:ب..بله. من ات هستم
جیمین:خیله خوب یونگی قوانین رو بهش توضیح داده؟
آجوما:نه ارباب
جیمین:پس بیا بریم طبقه بالا
ات:چشم(سرد و آروم)
چطور شده؟
فالو=فالو
مافیای من^
p 1
ویو ات:
سلام من پارک ات هستم ۱۶ سالمه.بابام قمار فروشه و خیلی من رو اذیت میکنه اصلا ازش خوشم نمیاد بابای همه بچه ها اونها رو ناز میکنن و براشون کیک و شیرینی میخرن ولی بابای من همش منو کتک میزنه مامانم هم هیچی نمیگه چون اگه چیزی بگه بابام اون رو هم میزنه در واقع پدر و مادر من به زور با هم ازدواج کردن و از هم متنفرن
نشسته بودم تو اتاقم و داشتم نقاشی میکشیدم که بابام اومد تو اتاقم
(بابای ات رو با ب.ات مینویسم)
ب.ات:هی ات وسایلتو زود جمع کن
ات:باز چی شده؟سر چی قمار کردی؟
ب.ات:سر تو
ات:چ.....چی؟........ سر من؟
ب.ات:آره الان میان و میبرنت زود وسایلتو جمع کن!
ات:تو چه جور پدری هستی که سر دخترت قمار میکنی برای چی اینکارا رو با من میکنی مگه من چیکار کردم😭
ب.ات:خفه شو(داد و عربده)
یهت گفتم وسایلتو جمع کن و از اینجا برو(داد و عربده)
(بابای ات اینو گفت و رفت)
ات:آخه چرا من اینقدر بدبختم که باید فروخته بشم خدایا کمکم کن من نمیخوام برم(گریه)،
ویو یونگی:
نمیدونم اون مردک چرا سر دخترش قمار کرد انگار دخترش براش مهم نیست!
به هر حال من بردم الانم باید برم اون دختره رو بیارم ببرم عمارت.رفتم اونجا و اون مرتیکه عوضی اومد
یونگی:خب سر قرارت که هستی؟
ب.ات:معلومه.الان بهش میگم بیاد اتتتتت!
ات:بله من اومدم(ناراحت و آروم)
(دختره اومد خیلی خوشگل بود پوست روشن دماغ کوچولو چشای درشت ازش خوشم اومده)
ب.ات:خیله خوب میتونی ببریش من دیگه کاری باهاش ندارم
یونگی:باشه بیا بریم(اشاره به ات)
ویو ات:
رفتم و سوار ماشیتش شدم چه ماشین قشنگی داشت فقط مشکی بود
یونگی:چند سالته؟
ات:۱۹
یونگی:من نمیدونم چرا بابات سر تو قمار کرد آخه چرا باید یه نفر سر دخترش قمار کنه؟
ات:چون بابای من از من متنفره همش منو اذیت میکنه اینم نقشش بود که از دست من خلاص بشه
یونگی:آها
رفتیم و رسیدیم به یه عمارت خیلی بزرگ چقدر پولداره که یه عمارت اینقدری داره!
یونگی:پیاده شو!
ات:چشم(سرد و آروم)
رفتیم داخل خونه
یونگی:آجوما! آجووماااا!
آجوما:بله پسرم چی شده؟
یونگی:این دختره خدمتکار جدیده قوانین رو بهش توضیح بده قوانین اصلی رو هم خودم بهش میگم
آجوما:چشم پسرم
آجوما: دخترم اسمت چیه؟
ات:ات
آجوما:آهان ببین ات اینجا یه سری قوانین داریم
باید به ارباب صداش کنی
بهش احترام بذاری و بد دهنی نکنی
کار کنی اگه کار نکنی و تنبلی کنی تنبیه میشی
هر چی خواستن بهشون میدی و اطاعت میکنی
دو نفر دیگه از دوستای ارباب اینجا هستن به اونا هم احترام میذاری
نمیتونی.........
جیمین:سلام
آجوما:سلام جناب جیمین
جیمین:این دختره کیه؟
آجوما:خدمتکار جدیده
دخترم خودت رو معرفی کن!
ات:ب..بله. من ات هستم
جیمین:خیله خوب یونگی قوانین رو بهش توضیح داده؟
آجوما:نه ارباب
جیمین:پس بیا بریم طبقه بالا
ات:چشم(سرد و آروم)
چطور شده؟
فالو=فالو
۸.۸k
۱۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.