من اومدممممممم وای واییییی
من اومدممممممم وای واییییی
پارت ۷۲
گرد و غبار به ارومی داشن از بین میرفتن
بعد پاک شدن هوا لیسا و کوک شروع به حرکت کردن در حالی که کوک دست کاترین رو گرفته بود کوک هرکی رو که جلوی راهشون قرار میگرفت رو به طرز بیرحمانه ای میکشت تا اینکه رسیدن به دری که چند دقیقه پیش بسته شد
_ آماده این ؟
◇ بدون شک
+ نجاتشون میدیم
.........
جنی داشت سعی میکرد که دستهاش رو باز کنه اما بی فایده بود
* خب فکر کنم تو یه اتاق دیگه گذاشتنمون
& بع احتمال زیاد
□ مردا رو از زنا جدا کردن
* چی ؟
رزی به اطراف نگاه کرد سیاهی اطراف اتاق خیلی زیاد بود اما میشد سایهی دختری رو دید
□ راستی سلام اسمم جیسوعه
& اوه خوشبختم ....باید یه جوری از اینجا فرار کنیم
* پس سنگ چی اونا گرفتنش
□ سنگ ؟ اون دو تا سنگ افسانه ای؟
* اوهوم
& باشه میگیرمش ولی اول باید آزاد کنیم خودمونو
بعد حرف جنی رزی با مهارتی که داشت دستش رو آزاد کرد و بدون در نظر گرفتن تعجب جنی و جیسو دست اونها رو هم باز کرد
& محض اطلاعت باید بعداً برام توضیح بدی چه جوری میتونی همچین کاری کنی
رزی لبخندی زد
*میدونی خب بالاخره هر کس باید یه دفاع شخصی چیزی بلد باشه
جیسو همونطور که دستش رو می۱مالوند تا از دردش کم شه گفت
□آره ولی تا جایی که اطلاعات دارم کسی که میتونه انقدر راحت همچین چیزیو باز کنه بدون شک دزده
جنی سمت جیسو رفت
&با اطمینان میتونم بگم خواهرم دزد نیست
□منم نگفتم که دزده
قبل از اینکه سه نفر حرکت کنند صدای تفنگ کل عمارت رو گرفت اینکه کار کی بود معلوم نبود
............
نامجون که از رفتن سرباز سو استفاده کرده بود و تونست دست خودش رو باز کنه و بعدش هم دست جین و جیهوب اما قبل از اینکه از در خارج شن با کاترین و کوک روبرو شدن جیهوپ با تعجب گفت
♤خدای من اینجا چه خبره تو چرا ماسکتو نزدی اون چرا انقدر آرومه
کوک و کاترین به همدیگه نگاه کردن و بعد هر دو سریع گفتن
_+بعداً دربارهاش صحبت میکنیم
و دقیقاً همون لحظه یه تفنگ به بغل گوش کوک خورد البته کاترین اون فرد رو با تفنگش زد...........
پارت ۷۲
گرد و غبار به ارومی داشن از بین میرفتن
بعد پاک شدن هوا لیسا و کوک شروع به حرکت کردن در حالی که کوک دست کاترین رو گرفته بود کوک هرکی رو که جلوی راهشون قرار میگرفت رو به طرز بیرحمانه ای میکشت تا اینکه رسیدن به دری که چند دقیقه پیش بسته شد
_ آماده این ؟
◇ بدون شک
+ نجاتشون میدیم
.........
جنی داشت سعی میکرد که دستهاش رو باز کنه اما بی فایده بود
* خب فکر کنم تو یه اتاق دیگه گذاشتنمون
& بع احتمال زیاد
□ مردا رو از زنا جدا کردن
* چی ؟
رزی به اطراف نگاه کرد سیاهی اطراف اتاق خیلی زیاد بود اما میشد سایهی دختری رو دید
□ راستی سلام اسمم جیسوعه
& اوه خوشبختم ....باید یه جوری از اینجا فرار کنیم
* پس سنگ چی اونا گرفتنش
□ سنگ ؟ اون دو تا سنگ افسانه ای؟
* اوهوم
& باشه میگیرمش ولی اول باید آزاد کنیم خودمونو
بعد حرف جنی رزی با مهارتی که داشت دستش رو آزاد کرد و بدون در نظر گرفتن تعجب جنی و جیسو دست اونها رو هم باز کرد
& محض اطلاعت باید بعداً برام توضیح بدی چه جوری میتونی همچین کاری کنی
رزی لبخندی زد
*میدونی خب بالاخره هر کس باید یه دفاع شخصی چیزی بلد باشه
جیسو همونطور که دستش رو می۱مالوند تا از دردش کم شه گفت
□آره ولی تا جایی که اطلاعات دارم کسی که میتونه انقدر راحت همچین چیزیو باز کنه بدون شک دزده
جنی سمت جیسو رفت
&با اطمینان میتونم بگم خواهرم دزد نیست
□منم نگفتم که دزده
قبل از اینکه سه نفر حرکت کنند صدای تفنگ کل عمارت رو گرفت اینکه کار کی بود معلوم نبود
............
نامجون که از رفتن سرباز سو استفاده کرده بود و تونست دست خودش رو باز کنه و بعدش هم دست جین و جیهوب اما قبل از اینکه از در خارج شن با کاترین و کوک روبرو شدن جیهوپ با تعجب گفت
♤خدای من اینجا چه خبره تو چرا ماسکتو نزدی اون چرا انقدر آرومه
کوک و کاترین به همدیگه نگاه کردن و بعد هر دو سریع گفتن
_+بعداً دربارهاش صحبت میکنیم
و دقیقاً همون لحظه یه تفنگ به بغل گوش کوک خورد البته کاترین اون فرد رو با تفنگش زد...........
۴.۱k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.