پارت27
#پارت27
مگه عاشق شدن دلیل میخواد؟
_ مطمئنم این فقط یه بهانس...
دستشو بالا برد و روی چشماش کشید..
فورادروبه روش ایستادم و گفتم:
-هی داری گریه میکنی!؟
سرشو به سمت دیگه ای چرخوند...
دستشو گرفتم و کشیدمش جلو، و
بغلشم کردم...
دستامو پشتش میکشیدم..
-هسو دختر فهمیده ایه...
من باهاش چند سالی دوست بودم پس اینو خوب میدونم..
اگه چیزی گفته که باعث ناراحتیت شده قطعا یا ناخواسته بوده یا به صلاح تو بوده...
بینیشو بالا کشید...
-ا/ت..
-هوم؟
-اگه یروز... کسی که دوسش داری... ازت بخواد ترکش کنی... اونموقع...
اونموقع چه تصمیمی میگیری؟؟
با گفتن این حرفش یاد تمام خاطره هامون کنار هم افتادم..
یاد روزی که بهم گفت به هسو علاقه منده و باعث شد قلب من بشکنه!
درسته گذشتن از عشق سخته...
اما من تونستم...
بعد از کمی فکر کردن گفتم:
-بستگی داره...
اگه عشقی که بین ماست یه طرفه باشه....
خاطمه میدم به اون عشق! اما...
اما اگه این عشق دو طرفه باشه... تا پایه جونم میجنگم تا از دستش ندم!
سرشو از رو شونم برداشت و تو چشمام زل زد...
-ینی برای اینکه به هسو برسم تا پای جونم بجنگم؟!
-من چیزی نمیگم.. تصمیم با خودته... اگه انقدی برات ارزش داره... پس میتونی از دستش ندی!
...........................
وارد خونه شدم...
لباسامو دراوردم و رو تخت نشستم گوشیمو دستم گرفتم و بازش کردم..
تماس بی پاسخ و پیامک از رییس!؟
فورا پیامشو باز کردم...
(خوابی؟)
خودمو رو تخت دراز کردم..
(نه بیدارم)
بعد چند دقیقه ای دوباره پیام داد
( چرا به تماسام جواب ندادی؟!)
( عا خب گوشیم روی سایلنت بود)
(اون دوست نچسبت بلایی سرت نیورد که!؟)
(ㅋㅋㅋㅋ
نه ولی فک کنم هسو چیزی بهش گفته چون خیلی عصبی بود)
(عه؟ بخاطر هسو بوده؟ من فک میکردم بخاطر توعه که انقد داغ کرده!)
(هعیی من ازین شانسا ندارم که کسی واسم غیرتی بشه..🤦🏻♀️)
بعد از کمی مکث گفت:
(پس من چی؟!)
(ها؟)
(فردا در موردش صحبت میکنیم... برو بگیر بخواب.. فردا اگه دیر بیای تنبیه میشی.. فعلا)
گوشیمو خاموش کردم و با فک کردن به اتفاقات امروز به خواب فرو رفتم..
پارت۲۷ تقدیم نگاه های زیباتون✨
مگه عاشق شدن دلیل میخواد؟
_ مطمئنم این فقط یه بهانس...
دستشو بالا برد و روی چشماش کشید..
فورادروبه روش ایستادم و گفتم:
-هی داری گریه میکنی!؟
سرشو به سمت دیگه ای چرخوند...
دستشو گرفتم و کشیدمش جلو، و
بغلشم کردم...
دستامو پشتش میکشیدم..
-هسو دختر فهمیده ایه...
من باهاش چند سالی دوست بودم پس اینو خوب میدونم..
اگه چیزی گفته که باعث ناراحتیت شده قطعا یا ناخواسته بوده یا به صلاح تو بوده...
بینیشو بالا کشید...
-ا/ت..
-هوم؟
-اگه یروز... کسی که دوسش داری... ازت بخواد ترکش کنی... اونموقع...
اونموقع چه تصمیمی میگیری؟؟
با گفتن این حرفش یاد تمام خاطره هامون کنار هم افتادم..
یاد روزی که بهم گفت به هسو علاقه منده و باعث شد قلب من بشکنه!
درسته گذشتن از عشق سخته...
اما من تونستم...
بعد از کمی فکر کردن گفتم:
-بستگی داره...
اگه عشقی که بین ماست یه طرفه باشه....
خاطمه میدم به اون عشق! اما...
اما اگه این عشق دو طرفه باشه... تا پایه جونم میجنگم تا از دستش ندم!
سرشو از رو شونم برداشت و تو چشمام زل زد...
-ینی برای اینکه به هسو برسم تا پای جونم بجنگم؟!
-من چیزی نمیگم.. تصمیم با خودته... اگه انقدی برات ارزش داره... پس میتونی از دستش ندی!
...........................
وارد خونه شدم...
لباسامو دراوردم و رو تخت نشستم گوشیمو دستم گرفتم و بازش کردم..
تماس بی پاسخ و پیامک از رییس!؟
فورا پیامشو باز کردم...
(خوابی؟)
خودمو رو تخت دراز کردم..
(نه بیدارم)
بعد چند دقیقه ای دوباره پیام داد
( چرا به تماسام جواب ندادی؟!)
( عا خب گوشیم روی سایلنت بود)
(اون دوست نچسبت بلایی سرت نیورد که!؟)
(ㅋㅋㅋㅋ
نه ولی فک کنم هسو چیزی بهش گفته چون خیلی عصبی بود)
(عه؟ بخاطر هسو بوده؟ من فک میکردم بخاطر توعه که انقد داغ کرده!)
(هعیی من ازین شانسا ندارم که کسی واسم غیرتی بشه..🤦🏻♀️)
بعد از کمی مکث گفت:
(پس من چی؟!)
(ها؟)
(فردا در موردش صحبت میکنیم... برو بگیر بخواب.. فردا اگه دیر بیای تنبیه میشی.. فعلا)
گوشیمو خاموش کردم و با فک کردن به اتفاقات امروز به خواب فرو رفتم..
پارت۲۷ تقدیم نگاه های زیباتون✨
۹.۵k
۳۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.