پارت29
#پارت29
مگه عاشق شدن دلیل میخواد؟
(از زبان ا/ت)
از شدت خستگی روی صندلی نشستمو سرمو تو دستام گرفتم...
با شنیدن سرصداهای اطراف چشماشو باز کردم..
-یانگ سو... کیم یانگ سو.. تروخدا بگین کجاست.. حالش خوبه.. ؟
-خانم محترم آروم باشین.. دارم لیستو چکمیکنم دیگهه..
سرشو روی میز قرار داد با صدای نسبتا آرومی گفت:
-نمیتونم.. شما که از دلم خبر ندارین! تو دلم آشوبه میفهمی
پرستار دکمه ای رو زد بعد گفت: اتاق...
همون موقع جلو رفتم و رو به روی هسو قرار گرفتم..
-کِی اومدی؟ با کی اومدی؟!
-با تهیونگ اومدم.. رفته ماشینو پارک کنه..
یانگ سو کجاست؟!
حالش خوبه؟!
-اره خوبه.. بیا بریم..
دستشو گرفتم و با معذرت خواهی از پرستار به سمت اتاق رفتیم...
همین که اتاقو بهش نشون دادم بی معطلی به اون سمت رفت.. دستش هنوز تو دستم بود پس
برای لحظه ای ایستادو بهم نگاه کرد...
-پرستار گفت الانا دیگه بهوش میاد..
حتی..حتی اگه تصمیمت همونه و عوض نشده. فعلا چیزی بهش نگو.. بزار تا بهتر شدنش حداقل دلش خوش باشه..
سری تکون داد و دستشو آزاد کرد..
وقتی وارد شدنش تو اتاقو دیدم به سمت صندلی میرفتم که صدای دلنشینش تو گوشم پیچید..
نفس نفس زنان گفت:
-ا/ت..
به سمتش برگشتم که روبه روم قرار گرفت..
-سلام..
نفس بزرگی گرفت...
-سلام.. یانگ سو کو؟
حالش خوبه؟
دستامو تو هم گره کردم و گفتم:
-مثلا یکی بود که واسش مهم بودم.. الان اونم اول سراغ حال بقیه رو میگیره..
اییشش اصلا نخواستم😒
برگشتم برم که دستمو کشید و برگردوندم و تو گوشم پچ زد..
-هرجا میری دنبالت میام و حواسم بهت هست.. پس دلیلی نداره ازت بپرسم..
عین بچها پامو به زمین کوبیدم و گفتم:
نمیخواممممم.. اصلا وقتی نمیتونی رو حرفت بمونی چرا میگییی...
با خنده گفت:
-ا/ت.. بچه شدی
چشم غره ای رفتم و گفتم:
-اصلا قهرم...
دستمو گرف..
-بیا بریم تا آشتیت بدم..
-نمیامم
خیره نگاهم کرد و گفت:
نخیر اینجوری نمیشه..
داشت به سمتم میومد که عقب رفتم و با خنده ریز گفتم: نه نه نکنن ... باشه .. خودم میام
اینم پارت امروززززز😂💜
مگه عاشق شدن دلیل میخواد؟
(از زبان ا/ت)
از شدت خستگی روی صندلی نشستمو سرمو تو دستام گرفتم...
با شنیدن سرصداهای اطراف چشماشو باز کردم..
-یانگ سو... کیم یانگ سو.. تروخدا بگین کجاست.. حالش خوبه.. ؟
-خانم محترم آروم باشین.. دارم لیستو چکمیکنم دیگهه..
سرشو روی میز قرار داد با صدای نسبتا آرومی گفت:
-نمیتونم.. شما که از دلم خبر ندارین! تو دلم آشوبه میفهمی
پرستار دکمه ای رو زد بعد گفت: اتاق...
همون موقع جلو رفتم و رو به روی هسو قرار گرفتم..
-کِی اومدی؟ با کی اومدی؟!
-با تهیونگ اومدم.. رفته ماشینو پارک کنه..
یانگ سو کجاست؟!
حالش خوبه؟!
-اره خوبه.. بیا بریم..
دستشو گرفتم و با معذرت خواهی از پرستار به سمت اتاق رفتیم...
همین که اتاقو بهش نشون دادم بی معطلی به اون سمت رفت.. دستش هنوز تو دستم بود پس
برای لحظه ای ایستادو بهم نگاه کرد...
-پرستار گفت الانا دیگه بهوش میاد..
حتی..حتی اگه تصمیمت همونه و عوض نشده. فعلا چیزی بهش نگو.. بزار تا بهتر شدنش حداقل دلش خوش باشه..
سری تکون داد و دستشو آزاد کرد..
وقتی وارد شدنش تو اتاقو دیدم به سمت صندلی میرفتم که صدای دلنشینش تو گوشم پیچید..
نفس نفس زنان گفت:
-ا/ت..
به سمتش برگشتم که روبه روم قرار گرفت..
-سلام..
نفس بزرگی گرفت...
-سلام.. یانگ سو کو؟
حالش خوبه؟
دستامو تو هم گره کردم و گفتم:
-مثلا یکی بود که واسش مهم بودم.. الان اونم اول سراغ حال بقیه رو میگیره..
اییشش اصلا نخواستم😒
برگشتم برم که دستمو کشید و برگردوندم و تو گوشم پچ زد..
-هرجا میری دنبالت میام و حواسم بهت هست.. پس دلیلی نداره ازت بپرسم..
عین بچها پامو به زمین کوبیدم و گفتم:
نمیخواممممم.. اصلا وقتی نمیتونی رو حرفت بمونی چرا میگییی...
با خنده گفت:
-ا/ت.. بچه شدی
چشم غره ای رفتم و گفتم:
-اصلا قهرم...
دستمو گرف..
-بیا بریم تا آشتیت بدم..
-نمیامم
خیره نگاهم کرد و گفت:
نخیر اینجوری نمیشه..
داشت به سمتم میومد که عقب رفتم و با خنده ریز گفتم: نه نه نکنن ... باشه .. خودم میام
اینم پارت امروززززز😂💜
۹.۰k
۰۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.