part 7
#part_7
_چه گوهی خوردی؟ فرار کردی؟ ادمت میکنم
دستم رو گرفت و کشید. جیغ زدم. همون دستی رو گرفته
بود که باند پیچی بود ولی انگار حواسش نبود و فشار
میداد و میکشید
ناچار دنبالش رفتم. کنار یه 207 مشکی وایستاد و منو هل
داد داخل
_ببینم از جات تکون خوردی خودم میکشمت
از ترس نمیتونستم حرف بزنم. چشم هاش قرمز بود و
رگ گردنش برجسته
نگاهش به دستم افتاد چهره ش عوض شد
رد نگاهش رو دنبال کردم و رسیدم به پانسمان دستم که
پر از خون شده بود
دستی توی موهاش کشید و گفت
_حواسم نبود..
میریم بیمارستان دوباره.. ولی وای به حالت فکر فرار بزنه
به سرت
پشت فرمون نشست و پاشو رو پدال گاز فشرد
ماشین از جا کنده شد. با سرعت میروند و حدودا نیم
ساعت بعد توی بیمارستان بودیم
دوباره بستری شدم و دکتر باالی سرم اومد
پانسمان دستم رو باز کردن و بخیه هایی رو دیدم که از
بینش خون بیرون میزد
دکتره نچ نچی کرد و گفت
_ببریدش اتاق عمل
میترسیدم.. نمیخواستم برم اتاق عمل
دستم میسوخت
تختم رو جابجا کردن که دست کیان رو گرفتم
_کیان نه..
اولین باری بود که اسمش رو صدا میزدم
نگاه مهربونی بهم انداخت و گفت
_نترس خودم هواتو دارم..
و همراهم تا داخل اتاق عمل اومد
توی رختکن لباس هاش رو عوض کرد و حاال سر تا پا
سبز پوشیده بود
یه خانمه باالی سرم اومد و ماسک سبز رنگی رو روی
دهنم گذاشت
_عزیزم نفس عمیق بکش
کاری که گفت رو انجام دادم
چند لحظه بعد یه چیزی توی دستم تزریق کرد و بعد از
حس سوزش شدید پلک هام روی هم افتاد
حالت تهوع داشت دیوونم میکرد
عق زدم
یه چیزی توی حلقم بود سعی داشتم درش بیارم که
باالخره یکی از توی دهنم بیرون کشیدش
نفس راحتی کشیدم و چشم هام رو بستم
_چه گوهی خوردی؟ فرار کردی؟ ادمت میکنم
دستم رو گرفت و کشید. جیغ زدم. همون دستی رو گرفته
بود که باند پیچی بود ولی انگار حواسش نبود و فشار
میداد و میکشید
ناچار دنبالش رفتم. کنار یه 207 مشکی وایستاد و منو هل
داد داخل
_ببینم از جات تکون خوردی خودم میکشمت
از ترس نمیتونستم حرف بزنم. چشم هاش قرمز بود و
رگ گردنش برجسته
نگاهش به دستم افتاد چهره ش عوض شد
رد نگاهش رو دنبال کردم و رسیدم به پانسمان دستم که
پر از خون شده بود
دستی توی موهاش کشید و گفت
_حواسم نبود..
میریم بیمارستان دوباره.. ولی وای به حالت فکر فرار بزنه
به سرت
پشت فرمون نشست و پاشو رو پدال گاز فشرد
ماشین از جا کنده شد. با سرعت میروند و حدودا نیم
ساعت بعد توی بیمارستان بودیم
دوباره بستری شدم و دکتر باالی سرم اومد
پانسمان دستم رو باز کردن و بخیه هایی رو دیدم که از
بینش خون بیرون میزد
دکتره نچ نچی کرد و گفت
_ببریدش اتاق عمل
میترسیدم.. نمیخواستم برم اتاق عمل
دستم میسوخت
تختم رو جابجا کردن که دست کیان رو گرفتم
_کیان نه..
اولین باری بود که اسمش رو صدا میزدم
نگاه مهربونی بهم انداخت و گفت
_نترس خودم هواتو دارم..
و همراهم تا داخل اتاق عمل اومد
توی رختکن لباس هاش رو عوض کرد و حاال سر تا پا
سبز پوشیده بود
یه خانمه باالی سرم اومد و ماسک سبز رنگی رو روی
دهنم گذاشت
_عزیزم نفس عمیق بکش
کاری که گفت رو انجام دادم
چند لحظه بعد یه چیزی توی دستم تزریق کرد و بعد از
حس سوزش شدید پلک هام روی هم افتاد
حالت تهوع داشت دیوونم میکرد
عق زدم
یه چیزی توی حلقم بود سعی داشتم درش بیارم که
باالخره یکی از توی دهنم بیرون کشیدش
نفس راحتی کشیدم و چشم هام رو بستم
۳۷۹
۱۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.