Part

#Part_9
سعی کردم دیگه جوابش رو ندم و چشم هام رو ببندم
علیرغم اینکه خوابم نمیومد ولی به زور سعی داشتم
خودمو خواب کنم!
شاید برای چند ساعت از این دنیای مسخره فاصله
میگرفتم
صدایی از کیان نمیومد.. اون چشم های آبیش جلوی
چشمم بود
بی رحمی خاص اون شبش.. همه چیز برام تداعی میشد..
3 روز بعد از بیمارستان ترخیص شدم
دکتر که ظاهرا دوست کیان هم بود تاکید خاصی روی
مراقبت از دستم داشت
اینکه بهش فشار نیارم و اصال ضربه نبینه.
خبر نداشت ضربه ی قبلی هم کار کیان بوده!
همراه کیان سمت 207 مشکی رنگش رفتم
صندلی عقب نشستم و تا رسیدن به مقصد سکوت کردم
خونه ی کیان یه خونه ی قدیمی کاهگلی بود
دقیقا برخالف تصورم که عمارت های بزرگ رو مد نظر
داشتم ولی خونه ی کیان خیلی داغون تر از این حرف ها
بود
یه خونه ی کامال معمولی با معماری سنتی قدیمی.
یه حیاط بزرگ و درختهای میوه ی متفاوت و اتاق هایی که
دور این حیاط ساخته شده بود
کنار باغچه حوض آبی رنگی که اب هاش لجن بسته بود
هم خودنمایی میکرد
در یکی از اتاق ها رو باز کرد و منو داخل هل داد
_بفهمم باز هوس فرار زده به سرت بد قاطی میکنم آنا.
چیزی نگفتم و داخل اتاق رفتم.. حتی از صحبت کردن
باهاش متنفر بودم!
دیدگاه ها (۰)

#part_10بالتکلیف وسط اتاق نشستم نه تختی داشت و نه حتی دکور د...

#part_11هه حتما شکست عشقی خورده بود سینی غذایی دستش بود. دم ...

#part_8تختم تکون خورد و همزمان یکی صدام میزد _آنا خانوم آب د...

#part_7_چه گوهی خوردی؟ فرار کردی؟ ادمت میکنم دستم رو گرفت و ...

ترسناک ترین خاطره ی من

Mafias Stepdaughter

نام فیک: عشق مخفیPart: 3ویو ات*ات. اقای پارک گفتن که هنوز وس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط