رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
پارت⁶⁸
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
ضربان قلبم اوج گرفت..
اولین بار بود که توی صورتش نگاه کردم و واقعیت و گفتم..
دستمو گرفت و دنبال خودش کشید.
سوار ماشین شدیم.
لباس امشبم خیلی شبیه این لباس عروسا بود. و اصن و من نمیدونستم قراره بریم کجا.
شکمم که گنده شده بود و اصن افتضاحححح.
رفتیم یه خونه ای که در کوچیکی داشت.
جین: از این در خودت باید بری طبقه بالا. من از اونور میام دنبالت.
من: تنهایی برم؟ اخه من اینجارو نمیشناسم.
جین: اما اونا تورو میشناسن.زود باش دیگه.
رفتم و درو باز کردم.
از پله ها به سختی رفتم بالا و در اصلی رو باز کردم.
وااااااااوووووووووووووووو!
دهنم اندازه ماهی باز بود..
یه سالن بزرگ با یه عالمه تجهیزات؟
چند نفر تا منو دیدن درجا گفتن: شما خانم پارک جیسو هستین؟
من: ب..بله!
دستمو گرفتن و نشوندنم روی یه صندلی.
دختره که هم سن و سال خودم بود گفت: اقا سوکجین شمارو سپردن دست ما!
از شدت بیخبری داشتم کلافه میشدم.
داشتن موهامو درست میکردن! اینجا چه خبره؟
یه خانم که از همشون بزرگتر بود اومد و گفت: دخترم..بارداری؟
اخه این چه سوالیه احمق شکممو که اندازه تایر کامیون شده نمیبینی؟
من: ب..بله.
خانم: ماشالاا هزار ماشالاا چقد خوشگلین و به هم میاین!
دیگه جدی جدی کپ کردم.
اینا عقلشون کمه؟
موهامو که درست کرد میخواست آرایشم کنه که نخواستم.
من: میشه بپرسم اینجا چه خبره؟
دختر: ببخشید اما اقا سوکجین گفتن بهتون نگیم.
وایییییییی خدااا الاننن کلافههه میشممم.
دختر: ماشالا ماشالا مثل ماه شدین.
خانم: دخترم میتونی از اون در که اونجاست بری یکی منتظرته!
یعنی کیه؟
از اون در رفتم که دیدم پله داره. از پله هاش رفتم پایین که یونگی و دیدم..
شوکه شده نگاهش کردم..اخرین بار واسه جینا اومدن خونمون و دیدمش..
احساس خجالت میکردم.
نگاهم کرد و لبخندی زد..
یونگی: خیلی خوشگل شدی..جیسو!
دستمو گرفت و از راه رو بردم.
من: یونگی..میشه بهم بگی اینجا چه خبره؟
یونگی: الان میبینی..
یه غم عجیبی تو چشماش بود..
که یهو یه در بزرگ باز شد و یه عالمه نور روی من افتاد.
یونگی دستمو ول کرد و جاش جین دستمو گرفت..
از شدت هیجان قلبم نمیزد..
یه عالمه جمعیت..توی یه تالار بزرگ..؟
نگاهی به جین کردم. چشماش غرق خوشحالی بود.
جین: هدیه که میخواستم بهت بدم این بود جیسو..امشب..تو..زن من میشی..
و با صدای بلند تری گفت: با من ازدواج میکنی..جیسو؟..
پارت⁶⁸
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
ضربان قلبم اوج گرفت..
اولین بار بود که توی صورتش نگاه کردم و واقعیت و گفتم..
دستمو گرفت و دنبال خودش کشید.
سوار ماشین شدیم.
لباس امشبم خیلی شبیه این لباس عروسا بود. و اصن و من نمیدونستم قراره بریم کجا.
شکمم که گنده شده بود و اصن افتضاحححح.
رفتیم یه خونه ای که در کوچیکی داشت.
جین: از این در خودت باید بری طبقه بالا. من از اونور میام دنبالت.
من: تنهایی برم؟ اخه من اینجارو نمیشناسم.
جین: اما اونا تورو میشناسن.زود باش دیگه.
رفتم و درو باز کردم.
از پله ها به سختی رفتم بالا و در اصلی رو باز کردم.
وااااااااوووووووووووووووو!
دهنم اندازه ماهی باز بود..
یه سالن بزرگ با یه عالمه تجهیزات؟
چند نفر تا منو دیدن درجا گفتن: شما خانم پارک جیسو هستین؟
من: ب..بله!
دستمو گرفتن و نشوندنم روی یه صندلی.
دختره که هم سن و سال خودم بود گفت: اقا سوکجین شمارو سپردن دست ما!
از شدت بیخبری داشتم کلافه میشدم.
داشتن موهامو درست میکردن! اینجا چه خبره؟
یه خانم که از همشون بزرگتر بود اومد و گفت: دخترم..بارداری؟
اخه این چه سوالیه احمق شکممو که اندازه تایر کامیون شده نمیبینی؟
من: ب..بله.
خانم: ماشالاا هزار ماشالاا چقد خوشگلین و به هم میاین!
دیگه جدی جدی کپ کردم.
اینا عقلشون کمه؟
موهامو که درست کرد میخواست آرایشم کنه که نخواستم.
من: میشه بپرسم اینجا چه خبره؟
دختر: ببخشید اما اقا سوکجین گفتن بهتون نگیم.
وایییییییی خدااا الاننن کلافههه میشممم.
دختر: ماشالا ماشالا مثل ماه شدین.
خانم: دخترم میتونی از اون در که اونجاست بری یکی منتظرته!
یعنی کیه؟
از اون در رفتم که دیدم پله داره. از پله هاش رفتم پایین که یونگی و دیدم..
شوکه شده نگاهش کردم..اخرین بار واسه جینا اومدن خونمون و دیدمش..
احساس خجالت میکردم.
نگاهم کرد و لبخندی زد..
یونگی: خیلی خوشگل شدی..جیسو!
دستمو گرفت و از راه رو بردم.
من: یونگی..میشه بهم بگی اینجا چه خبره؟
یونگی: الان میبینی..
یه غم عجیبی تو چشماش بود..
که یهو یه در بزرگ باز شد و یه عالمه نور روی من افتاد.
یونگی دستمو ول کرد و جاش جین دستمو گرفت..
از شدت هیجان قلبم نمیزد..
یه عالمه جمعیت..توی یه تالار بزرگ..؟
نگاهی به جین کردم. چشماش غرق خوشحالی بود.
جین: هدیه که میخواستم بهت بدم این بود جیسو..امشب..تو..زن من میشی..
و با صدای بلند تری گفت: با من ازدواج میکنی..جیسو؟..
۳.۰k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.