رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
پارت⁶⁹
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
از شدت شوک این اتفاقای یهویی دهنم قفل کرده بود..
یه عالمه جمعیت..
منتظر جواب من بودن!
هدیه که میخواست بهم بده..این بود؟
باورم نمیشه..
حتما دارم خواب میبینم..
برگشتم طرفش. جلوم زانو زده بود و یه حلقه کوچیک گرفته بود جلوم.
اشک توی چشام جمع شد..
یونگی با یه غم خاصی نگاهم میکرد..
من:.......بله........
صدای جیغ و دست زدن همه جا پخش شد..
و جین حلقه رو گذاشت توی انگشتم..
هنوز توی شوک بودم..
من..حالا دیگه..زن جینم؟ منی که از خدمتکاری..شدم همسرش؟
با لبخند خیره به من بود. لبخندی به روش زدم..
من عاشق این مرد بودم..
مردی که از مردن نجاتم داد..و بهم زندگی بخشید!
این وسط داشتم از یه طرف خجالت میکشیدم..
الان همه میگن شب عروسیشه اما خانم شش ماهه حامله است!
ای لعنت بهت سوکجین.
دستمو گرفت و با هم توی جای عروس و داماد نشستیم.
اگه ولم میکردن میخواستم از خوشحالی جیغغغغغغ بکشمم.
همه مشغول شدن.
من: کثافطططططط اشغالللللل، نمیگییی خیلیی هیجان زده شدم بچم افتاد مرد؟
جین: میخواستم سوپرایزت کنم.
من: سوپرایز تو سرم بگیره، مردم و زنده شدمم.
نگاهی به پسرا کردم.
همه خوشحال بودن به جز یونگی و جیمین.
میدونستم واسه چی ناراحتن..
رزان هم بود!
کثافططط اونم میدونست به من نگفت.
من: جین، پس مامانت کو؟
جین: خانم خانما قهر کرده، میگه واسه چی با تو ازدواج کردم.
من: ایش، خیلی هم دلش بخواددد، عروس به این خوبییی؟
یه دختر خوشگل که قیافش کپی جین بود نزدیکم شد.
مینگ سو: سلام زنداداش، خوشبختم! من خواهر جینم.
وای. از لفظ زنداداش گفتنش خندم گرفت.
من: سلام خواهر شوهر! منم خوشبختم! خیلی حیفه که تا حالا ندیدمت.
اونم خندید. چه دختر خوبی، واقعا عجیبه که تاحالا ندیدمش.
مینگ سو: من چند ساله که امریکا بودم. الان برگشتم اما..چیزه..
من: چیزی شده؟
مینگ سو: زنداداش..شما بارداری؟
وای.
من: خوب..اره..
دهنش سه متر باز موند.
من: نمیدونی؟
برگشت طرف جین و گفت: داداش..دستت درد نکنه..عجب دست گلی به آب دادی..
خاک عالم.ابروم رفت. خدا لعنتت کنه جین.
پارت⁶⁹
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
از شدت شوک این اتفاقای یهویی دهنم قفل کرده بود..
یه عالمه جمعیت..
منتظر جواب من بودن!
هدیه که میخواست بهم بده..این بود؟
باورم نمیشه..
حتما دارم خواب میبینم..
برگشتم طرفش. جلوم زانو زده بود و یه حلقه کوچیک گرفته بود جلوم.
اشک توی چشام جمع شد..
یونگی با یه غم خاصی نگاهم میکرد..
من:.......بله........
صدای جیغ و دست زدن همه جا پخش شد..
و جین حلقه رو گذاشت توی انگشتم..
هنوز توی شوک بودم..
من..حالا دیگه..زن جینم؟ منی که از خدمتکاری..شدم همسرش؟
با لبخند خیره به من بود. لبخندی به روش زدم..
من عاشق این مرد بودم..
مردی که از مردن نجاتم داد..و بهم زندگی بخشید!
این وسط داشتم از یه طرف خجالت میکشیدم..
الان همه میگن شب عروسیشه اما خانم شش ماهه حامله است!
ای لعنت بهت سوکجین.
دستمو گرفت و با هم توی جای عروس و داماد نشستیم.
اگه ولم میکردن میخواستم از خوشحالی جیغغغغغغ بکشمم.
همه مشغول شدن.
من: کثافطططططط اشغالللللل، نمیگییی خیلیی هیجان زده شدم بچم افتاد مرد؟
جین: میخواستم سوپرایزت کنم.
من: سوپرایز تو سرم بگیره، مردم و زنده شدمم.
نگاهی به پسرا کردم.
همه خوشحال بودن به جز یونگی و جیمین.
میدونستم واسه چی ناراحتن..
رزان هم بود!
کثافططط اونم میدونست به من نگفت.
من: جین، پس مامانت کو؟
جین: خانم خانما قهر کرده، میگه واسه چی با تو ازدواج کردم.
من: ایش، خیلی هم دلش بخواددد، عروس به این خوبییی؟
یه دختر خوشگل که قیافش کپی جین بود نزدیکم شد.
مینگ سو: سلام زنداداش، خوشبختم! من خواهر جینم.
وای. از لفظ زنداداش گفتنش خندم گرفت.
من: سلام خواهر شوهر! منم خوشبختم! خیلی حیفه که تا حالا ندیدمت.
اونم خندید. چه دختر خوبی، واقعا عجیبه که تاحالا ندیدمش.
مینگ سو: من چند ساله که امریکا بودم. الان برگشتم اما..چیزه..
من: چیزی شده؟
مینگ سو: زنداداش..شما بارداری؟
وای.
من: خوب..اره..
دهنش سه متر باز موند.
من: نمیدونی؟
برگشت طرف جین و گفت: داداش..دستت درد نکنه..عجب دست گلی به آب دادی..
خاک عالم.ابروم رفت. خدا لعنتت کنه جین.
۳.۳k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.