رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
پارت⁶⁶
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
خانم: میخوای صدای قلبشو بشنوی؟
من: اره..
صدای قلبشو گذاشت و نوارو برد بالاتر..
یه حس عجیبی..
که تاحالا تجربش نکرده بودم..
این..صدای قلب دختر کوچولومه؟
قطره اشکی از گونم چکید..
قلبش مثل گنجیشک تند تند میزد..
گریه کردم..نه از روی ناراحتی..از شادی..
خانم: دخترم چرا داری گریه میکنی؟
من: نه نه..گریه خوشحالیه..
خندید.
خانم: من این حس و بیشتر از تو تجربه کردم..من پنج تا بچه دارم!
یا خدا، مگه کارخانه جوجه کشیه؟
خندیدم.
خانم: فقط دخترم خوردنت رو یکم بیشتر کن، نسبت به یه خانم چهار ماهه خیلی لاغری.
من: چشم.
از اتاق اومدم بیرون..
شاید تا قبل از اینکه بیام اینجا ناراحت بودم ولی..الان..انگار دنیا رو بهم دادن..
حالا به جین بدهکارم. اخه چی واسشش بگیرم؟
به سمت بازار حرکت کردم.
بعد یه عالمه گشت زنی یه ساعت مردونه و شیک واسش گرفتم.امیدوارم خوشش بیاد.
دوباره با فکر به جینا اشوب و استرس بهم هجوم اورد.
وقتی اونجوری جیغ میزد و اسممو صدا میزد..
الهی بمیرم..کاش من جاش بودم..
رفتم خونه.
یه شام درست حسابی درست کردم. از بس حوصلم سر رفته بود اسم های عجیب غریب دخترونه به سرم میزد.
یورا..نه..
لیان..نه..
ماریا..نه..
رونا..عه..رونا! چه اسم قشنگی..رونا!
به نظر خودم رونا خیلی قشنگه..
آیفون زده شد. بازش کردم. سوکجین بود.
تمام صورتش عرق کرده بود.
من: خسته نباشی دلاور..رفتی کوه کندی؟
یه دستمال اوردم عرق پیشونیشو پاک کردم.
بهم خیره شد..
من:جوری ادمو نگاه میکنی ادم معذب میشه.
جین: از بس که خوشگلی..
من: بسه دیگه، زبون نریز.
من: نگفتی، چیشدددد؟
از جواب دادن طفره میرفت.
پارت⁶⁶
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
خانم: میخوای صدای قلبشو بشنوی؟
من: اره..
صدای قلبشو گذاشت و نوارو برد بالاتر..
یه حس عجیبی..
که تاحالا تجربش نکرده بودم..
این..صدای قلب دختر کوچولومه؟
قطره اشکی از گونم چکید..
قلبش مثل گنجیشک تند تند میزد..
گریه کردم..نه از روی ناراحتی..از شادی..
خانم: دخترم چرا داری گریه میکنی؟
من: نه نه..گریه خوشحالیه..
خندید.
خانم: من این حس و بیشتر از تو تجربه کردم..من پنج تا بچه دارم!
یا خدا، مگه کارخانه جوجه کشیه؟
خندیدم.
خانم: فقط دخترم خوردنت رو یکم بیشتر کن، نسبت به یه خانم چهار ماهه خیلی لاغری.
من: چشم.
از اتاق اومدم بیرون..
شاید تا قبل از اینکه بیام اینجا ناراحت بودم ولی..الان..انگار دنیا رو بهم دادن..
حالا به جین بدهکارم. اخه چی واسشش بگیرم؟
به سمت بازار حرکت کردم.
بعد یه عالمه گشت زنی یه ساعت مردونه و شیک واسش گرفتم.امیدوارم خوشش بیاد.
دوباره با فکر به جینا اشوب و استرس بهم هجوم اورد.
وقتی اونجوری جیغ میزد و اسممو صدا میزد..
الهی بمیرم..کاش من جاش بودم..
رفتم خونه.
یه شام درست حسابی درست کردم. از بس حوصلم سر رفته بود اسم های عجیب غریب دخترونه به سرم میزد.
یورا..نه..
لیان..نه..
ماریا..نه..
رونا..عه..رونا! چه اسم قشنگی..رونا!
به نظر خودم رونا خیلی قشنگه..
آیفون زده شد. بازش کردم. سوکجین بود.
تمام صورتش عرق کرده بود.
من: خسته نباشی دلاور..رفتی کوه کندی؟
یه دستمال اوردم عرق پیشونیشو پاک کردم.
بهم خیره شد..
من:جوری ادمو نگاه میکنی ادم معذب میشه.
جین: از بس که خوشگلی..
من: بسه دیگه، زبون نریز.
من: نگفتی، چیشدددد؟
از جواب دادن طفره میرفت.
۳.۱k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.