من اینطور فکر نمی کنم...
_من اینطور فکر نمیکنم...
همون لحظه گوشیم زنگ خورد... شماره ناشناس بود...
جواب دادم
+سلام
جونگکوک بود... سعی کردم از صدام معلوم نباشه گریه کردم
_سلام خوبین؟
+ممنون...صدات چرا گرفته؟ گریه کردی؟
_نه چیزی نیست فقط یکم حساسیت فصلیه
+باشه... راستش رائل میخوام ببینمت
هول شدم
_م... منو؟ ببینین؟
+اره... حالا اگه مشکلی داری و دوس نداری بهم بگو
_نه نه... فقط میخواستم ببینم چطور
+باهات حرف دارم...
هجین و سورا همش میگفتن قبول کنم
_خب کجا باید بیام؟
+فردا یه آدرس برات میفرستم... راس ساعت 7 غروب اونجا باش
_باشه حتما
+مواظب خودت باش
و گوشیو قطع کرد...
دخترا شروع کردن به جیغ جیغ کردن
سورا چسبید بهم
+واااااای رائللللللل اینجوری میتونی کیم رو حرص بدییییی
هجینم گفت:
+این بهترین فرصته رائل... اینجوری واقعا میفهمی دوست داره یانه
_یعنی باید برم؟
یه جی داد زد
+ااااارههههه باید بریییییییییی... یکم عرضه داشته باش
_خب اصلا ته چطور میخواد بفهمه من با کوک قرار دارم ؟
سورا از جاش پاشد
+اینو بسپر به من... تو فقط از این حال مزخرفت دربیا... بقیش با خودم
سرمو با دستام قالب گرفتم
واقعا گیج شده بودم...
نمیدونستم باید چیکار کنم... اصلا نمیدونستم کاری که دارم انجام میدم درسته یا غلط
..............................
به محض اینکه سورا اومد تو همه دویدیم سمتش
_سورا چیکار کردی؟
با لبخند پیروزمندانه ای گفت
+فهمیددددددددد
یه جی چسبید بهش
+چطور فهمید چیکار کردی؟
+خانوم چا میخواست یسری برگه ببره اتاق کیم من سریع از دستش گرفتم بردم بردم اتاقش بعد گفتم نیازی نیست آقای جئون امضا کنه؟ بعد آروم با خودم گفتم نه آقای کیم که امروز با رائل قراره بره بیرون...
بعد یهو دیدم خودکارشو زد رو میز و امضا نکرد... منم سریع اومدم بیرون
هجین زد زیر خنده
+افررریننننن... هیچکی بهتر از تو نمیتونست اینکارو انجام بده...
و رو کرد سمت من
+پس امشب میبینتتون... بدو بیا بهت برسیم خوشگل برو
همون لحظه گوشیم زنگ خورد... شماره ناشناس بود...
جواب دادم
+سلام
جونگکوک بود... سعی کردم از صدام معلوم نباشه گریه کردم
_سلام خوبین؟
+ممنون...صدات چرا گرفته؟ گریه کردی؟
_نه چیزی نیست فقط یکم حساسیت فصلیه
+باشه... راستش رائل میخوام ببینمت
هول شدم
_م... منو؟ ببینین؟
+اره... حالا اگه مشکلی داری و دوس نداری بهم بگو
_نه نه... فقط میخواستم ببینم چطور
+باهات حرف دارم...
هجین و سورا همش میگفتن قبول کنم
_خب کجا باید بیام؟
+فردا یه آدرس برات میفرستم... راس ساعت 7 غروب اونجا باش
_باشه حتما
+مواظب خودت باش
و گوشیو قطع کرد...
دخترا شروع کردن به جیغ جیغ کردن
سورا چسبید بهم
+واااااای رائللللللل اینجوری میتونی کیم رو حرص بدییییی
هجینم گفت:
+این بهترین فرصته رائل... اینجوری واقعا میفهمی دوست داره یانه
_یعنی باید برم؟
یه جی داد زد
+ااااارههههه باید بریییییییییی... یکم عرضه داشته باش
_خب اصلا ته چطور میخواد بفهمه من با کوک قرار دارم ؟
سورا از جاش پاشد
+اینو بسپر به من... تو فقط از این حال مزخرفت دربیا... بقیش با خودم
سرمو با دستام قالب گرفتم
واقعا گیج شده بودم...
نمیدونستم باید چیکار کنم... اصلا نمیدونستم کاری که دارم انجام میدم درسته یا غلط
..............................
به محض اینکه سورا اومد تو همه دویدیم سمتش
_سورا چیکار کردی؟
با لبخند پیروزمندانه ای گفت
+فهمیددددددددد
یه جی چسبید بهش
+چطور فهمید چیکار کردی؟
+خانوم چا میخواست یسری برگه ببره اتاق کیم من سریع از دستش گرفتم بردم بردم اتاقش بعد گفتم نیازی نیست آقای جئون امضا کنه؟ بعد آروم با خودم گفتم نه آقای کیم که امروز با رائل قراره بره بیرون...
بعد یهو دیدم خودکارشو زد رو میز و امضا نکرد... منم سریع اومدم بیرون
هجین زد زیر خنده
+افررریننننن... هیچکی بهتر از تو نمیتونست اینکارو انجام بده...
و رو کرد سمت من
+پس امشب میبینتتون... بدو بیا بهت برسیم خوشگل برو
۷.۱k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.