پارت 2
پارت 2
عرشیا :خب جریانش اینه بشین اول مانل یه شربتی. بیار حالش بده
من:بگو
عرشیا:امیر اون موقعه اول معروفیتش بود 19سالش بود فکر کنم با یه دختر به اسم کیانا دوست شدع بود همه می گفتن برای هم ساخته شدن اما بعد کیانا بهم زد با امیر گفت می خواهد برم المان زندگی کنه امیرخیلی داغون شد اما بعد خوب شد حتی از کیانا متنفر شده بود الان مهم نیست دیگه
پاشو گذاشت رو اون یکی پا لبخند زد
من:اصلا مهم نیست اصلا
مانل:چی شده
من:ازش می خواهم جدا شم
عرشیا:فاطمه برای گذشتع هستش
من:عرشیا احمق امیر دوباره با کیانا رفته تو رابطه می فهمی یه دوماهی هست که با من سرد شده اصلا یا خونه نمیاد یا دیر میاد جدا می خوابه همش بحث داریم امروز دنبالش کردم دیدم رفت تو کافه دختر بقل کرد رفتم تو دیدم درباره طلاق با من صحبت می کنن کیانا کیانا می کرد که عزیزم عزیزم حتی دستشو جلوی من بوسید
عرشیا:امکان نداره وای امیر چه گوی داره می خوره
مانل:پسره عوضی فکر که چی ها عزیزم گریه نکن چیز زیادی مرد
من:از این می سوزم که من چیزی کم نذاشتم تازه دختر کل صورتش جراحی بود تازه کل بدنش بیرون چون من اونجوری تیپ نمی زنم رفت با اون
مانل:وا
من:مانل برم موهامو بزنم قرمز کنم لبمو بوتاکس کنم پرسینگ بزارم خال به کوبم
مانل:فاطمه حالت بده موهات به این خوش رنگی تو خودتو کشتی تا موهات تا زانوت بلند شه بعد حالت بده
عرشیا:من با امیر صحبت می کنم
من:نمی خواهد طلاق
مانل:بچه چی
عرشیا:حاملس
من:عرشیا به امیر هیچ وقت نمی گی
عرشیا:امیر اگه بفهمه خوشحال میشه
من:خواستم بگم حتی جشن گرفتم کیک درست کردم حتی باکس بچه خریدم اما اون نیومد دیگه نگفتم
عرشیا:اخه چرا امیر
من:بسه مانل برام طلاق نامه بنویس بده دادگاه
مانل:متما
من:اره
رفتم خونه
کلی عکس تو سالن تو اتاقا
من:لعنت به همتون لعنت
دوروز از اون روز می گذره امروز نامه طلاق میاد خونه امیر خونس
صدای ایفون اومد
من:عزیزم برو در باز کن
امیر:ایش باشه
من:کی بود
امیر:پست چی
من:خب چی داده
امیر:تو نامه طلاق دادی
من:اره چطور
امیر:حالت خوبه
من:عالی تو مگه همین نمی خواستی
کتاب گذاشتم رو میز
امیر: چی میگی
من: این جوری می تونی با کیانا جونت باشی دیگه
امیر:تو می دونستی
من: تو کافه دیدمتون
امیر:خب خوب کاری کردی
منمی دونم
بعد امیر رفت
اشکام ریختن یکی یکی چمدونمو جمع کردم رفتم خونه مانل یه ساعته گریه می کنم
مانل:فاطمه عزیزم اروم باش
من:نمی تونم میگه خوب کاری کردم وای خدا.
عرشیا:امیر دیگه شورشو در اورده
من: مانل میرم تو اتاق
تا پاشدم سرم گیج رفت بیهوش شدم
رمان. از زبان عرشیا &
لایک♥
عرشیا :خب جریانش اینه بشین اول مانل یه شربتی. بیار حالش بده
من:بگو
عرشیا:امیر اون موقعه اول معروفیتش بود 19سالش بود فکر کنم با یه دختر به اسم کیانا دوست شدع بود همه می گفتن برای هم ساخته شدن اما بعد کیانا بهم زد با امیر گفت می خواهد برم المان زندگی کنه امیرخیلی داغون شد اما بعد خوب شد حتی از کیانا متنفر شده بود الان مهم نیست دیگه
پاشو گذاشت رو اون یکی پا لبخند زد
من:اصلا مهم نیست اصلا
مانل:چی شده
من:ازش می خواهم جدا شم
عرشیا:فاطمه برای گذشتع هستش
من:عرشیا احمق امیر دوباره با کیانا رفته تو رابطه می فهمی یه دوماهی هست که با من سرد شده اصلا یا خونه نمیاد یا دیر میاد جدا می خوابه همش بحث داریم امروز دنبالش کردم دیدم رفت تو کافه دختر بقل کرد رفتم تو دیدم درباره طلاق با من صحبت می کنن کیانا کیانا می کرد که عزیزم عزیزم حتی دستشو جلوی من بوسید
عرشیا:امکان نداره وای امیر چه گوی داره می خوره
مانل:پسره عوضی فکر که چی ها عزیزم گریه نکن چیز زیادی مرد
من:از این می سوزم که من چیزی کم نذاشتم تازه دختر کل صورتش جراحی بود تازه کل بدنش بیرون چون من اونجوری تیپ نمی زنم رفت با اون
مانل:وا
من:مانل برم موهامو بزنم قرمز کنم لبمو بوتاکس کنم پرسینگ بزارم خال به کوبم
مانل:فاطمه حالت بده موهات به این خوش رنگی تو خودتو کشتی تا موهات تا زانوت بلند شه بعد حالت بده
عرشیا:من با امیر صحبت می کنم
من:نمی خواهد طلاق
مانل:بچه چی
عرشیا:حاملس
من:عرشیا به امیر هیچ وقت نمی گی
عرشیا:امیر اگه بفهمه خوشحال میشه
من:خواستم بگم حتی جشن گرفتم کیک درست کردم حتی باکس بچه خریدم اما اون نیومد دیگه نگفتم
عرشیا:اخه چرا امیر
من:بسه مانل برام طلاق نامه بنویس بده دادگاه
مانل:متما
من:اره
رفتم خونه
کلی عکس تو سالن تو اتاقا
من:لعنت به همتون لعنت
دوروز از اون روز می گذره امروز نامه طلاق میاد خونه امیر خونس
صدای ایفون اومد
من:عزیزم برو در باز کن
امیر:ایش باشه
من:کی بود
امیر:پست چی
من:خب چی داده
امیر:تو نامه طلاق دادی
من:اره چطور
امیر:حالت خوبه
من:عالی تو مگه همین نمی خواستی
کتاب گذاشتم رو میز
امیر: چی میگی
من: این جوری می تونی با کیانا جونت باشی دیگه
امیر:تو می دونستی
من: تو کافه دیدمتون
امیر:خب خوب کاری کردی
منمی دونم
بعد امیر رفت
اشکام ریختن یکی یکی چمدونمو جمع کردم رفتم خونه مانل یه ساعته گریه می کنم
مانل:فاطمه عزیزم اروم باش
من:نمی تونم میگه خوب کاری کردم وای خدا.
عرشیا:امیر دیگه شورشو در اورده
من: مانل میرم تو اتاق
تا پاشدم سرم گیج رفت بیهوش شدم
رمان. از زبان عرشیا &
لایک♥
۶.۹k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.