پارت3
پارت3
فاطمه بردیم بیمارستان
دکتر:باردار هستن
مانل:بله
دکتر:مراقب باشین حمله عصبی بود بدن بیمار ضعیفه
من: مممنون
سرم تموم شد بردمشون خونه خودم رفتم بیش امیر داشت اهنگ می خوند
من:امیر بیا
امیر: جانم
من:کیانا جریانش چیه
امیر: دادش دوستش دارم هنوزم می خواهم باهاش باشم از فاطمه هم جدا دارم میشم
من: امیدوارم پشیمون نشی
رفتم از اونجا
رمان به زبان فاطمه&
امروز رفتیم مهر طلاق خورد
به پدرو مادرم گفتم بابام گفت تصمیم درست به خودت ربط داره اما پشتتیم
همیشه صبر از مادرم یادگرفتم اما این دفع دیگه نمیشه
امیر: فاطمه ببخش
من: امیدوارم برات تو اجتماع مشکلی پیش نیاد طرفدارات. حرف نزنن فقدر لطفا. دیگه باهیچ دختری. این کارو نکن
امیر:کجا میری.
من:ایتالیا
امیر:خب
من:برو منتظرته
تو ماشین بود کیانا قبلا دیده بودمش بهم گفته بود زنددگیمو به جهنم می کنه
من الان هیزمم
سوار ماشین شدم دستمو گذاشتم رو شکم مامانی نترس من کنارتم قول میدم جوری بزرگت کنم که همه انگشت به دهن بمونن
ررفتم بلیط گرفتم دارم میرم گیلان شهر ی که من عاشقشم علیکی گفتم میرم ایتالیا
مانل :فاطمه منم میام باهات تا بچه به دنیا بیاد
عرشیا::منم مرخصی. میگیرم میام
من: مزاحمتون نمی شم
عرشیا:نه بابا فقدر من چند وقت دیگه میام
مانل:باشه
وسایل جمع کردیم رفتیم منو مانل رفتیم یکی از ویلا های که پدرم بررام خریده بود پدرو مادرم تو شیراز زندگی می کنن اما در اصل رشتی هستیم منم بعد این که تو ایتالیا درسم تموم. شد رفتم تهران
خیلی وقت. بود که دریا ندیده بودم
یه نفس کشیدم
مانل:فاطمه اسم بچه. چی میزاری
من: اگه پسر باشه عرفان اگه دخترر باشع. دریا.
مانل:چرا دریا
من:روز ازدواج به امیر گفتم اسم بچه هامون اگه دختر باشن باید دریا باشه
مانل:بمیرم برات عزیزم
ی دوماه ی میگزه که من اومدم تو اینترنت یه عالمه شایعه شده اما همسر
امیر رادین خیانت کرده یاا. میگن خسته شده یا میگن تفاهم نداشتن همه بر علیه منه منم از تک تک شون شکایت کردم اما میگن کع امیر افسرده شده
من واقعا که خرن اون داره با کیاناش میگرده بعد. شما
هی
شیش ماه مونده تا کوچولوی من. بیاد
رمان از زبان امیر&
من:بابت چی کیانا چرا باهام این کارو می کنی
کیانا:اخه تو فکر کردی چرا چون تو نباید خوش بخت بشی فاطمه برات زیاد بود اما فاطمه از تو باهوش تر بودااا اول از فاطمه شروع کردم همش ازیتش می کردم بهش گفتم زندگیشو از بین می برم اونم می گفت من به امیر خودم اعتماد دارم اون منو ول نمی کنه اما احمق نمی دونست امیرش چیزی به اسم اعتماد و پایبندی نمی دونه امیر تو خیلی احمقی تو فاطمه ثروتی به من فروختی وای خدا جون فاطمه بد بخت هی
من: من واقعا احمقم تو نشناختم
لایک♥
فاطمه بردیم بیمارستان
دکتر:باردار هستن
مانل:بله
دکتر:مراقب باشین حمله عصبی بود بدن بیمار ضعیفه
من: مممنون
سرم تموم شد بردمشون خونه خودم رفتم بیش امیر داشت اهنگ می خوند
من:امیر بیا
امیر: جانم
من:کیانا جریانش چیه
امیر: دادش دوستش دارم هنوزم می خواهم باهاش باشم از فاطمه هم جدا دارم میشم
من: امیدوارم پشیمون نشی
رفتم از اونجا
رمان به زبان فاطمه&
امروز رفتیم مهر طلاق خورد
به پدرو مادرم گفتم بابام گفت تصمیم درست به خودت ربط داره اما پشتتیم
همیشه صبر از مادرم یادگرفتم اما این دفع دیگه نمیشه
امیر: فاطمه ببخش
من: امیدوارم برات تو اجتماع مشکلی پیش نیاد طرفدارات. حرف نزنن فقدر لطفا. دیگه باهیچ دختری. این کارو نکن
امیر:کجا میری.
من:ایتالیا
امیر:خب
من:برو منتظرته
تو ماشین بود کیانا قبلا دیده بودمش بهم گفته بود زنددگیمو به جهنم می کنه
من الان هیزمم
سوار ماشین شدم دستمو گذاشتم رو شکم مامانی نترس من کنارتم قول میدم جوری بزرگت کنم که همه انگشت به دهن بمونن
ررفتم بلیط گرفتم دارم میرم گیلان شهر ی که من عاشقشم علیکی گفتم میرم ایتالیا
مانل :فاطمه منم میام باهات تا بچه به دنیا بیاد
عرشیا::منم مرخصی. میگیرم میام
من: مزاحمتون نمی شم
عرشیا:نه بابا فقدر من چند وقت دیگه میام
مانل:باشه
وسایل جمع کردیم رفتیم منو مانل رفتیم یکی از ویلا های که پدرم بررام خریده بود پدرو مادرم تو شیراز زندگی می کنن اما در اصل رشتی هستیم منم بعد این که تو ایتالیا درسم تموم. شد رفتم تهران
خیلی وقت. بود که دریا ندیده بودم
یه نفس کشیدم
مانل:فاطمه اسم بچه. چی میزاری
من: اگه پسر باشه عرفان اگه دخترر باشع. دریا.
مانل:چرا دریا
من:روز ازدواج به امیر گفتم اسم بچه هامون اگه دختر باشن باید دریا باشه
مانل:بمیرم برات عزیزم
ی دوماه ی میگزه که من اومدم تو اینترنت یه عالمه شایعه شده اما همسر
امیر رادین خیانت کرده یاا. میگن خسته شده یا میگن تفاهم نداشتن همه بر علیه منه منم از تک تک شون شکایت کردم اما میگن کع امیر افسرده شده
من واقعا که خرن اون داره با کیاناش میگرده بعد. شما
هی
شیش ماه مونده تا کوچولوی من. بیاد
رمان از زبان امیر&
من:بابت چی کیانا چرا باهام این کارو می کنی
کیانا:اخه تو فکر کردی چرا چون تو نباید خوش بخت بشی فاطمه برات زیاد بود اما فاطمه از تو باهوش تر بودااا اول از فاطمه شروع کردم همش ازیتش می کردم بهش گفتم زندگیشو از بین می برم اونم می گفت من به امیر خودم اعتماد دارم اون منو ول نمی کنه اما احمق نمی دونست امیرش چیزی به اسم اعتماد و پایبندی نمی دونه امیر تو خیلی احمقی تو فاطمه ثروتی به من فروختی وای خدا جون فاطمه بد بخت هی
من: من واقعا احمقم تو نشناختم
لایک♥
۴.۲k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.