《 رومان دریای آبی 》
《 رومان دریای آبی 》
پارت82
با نور خورشید که به صورتی میخورد بیدار شد
این روزا سر حال تر از همیشه بیدار میشد اگه کسی بهش میگفت که یه روزی انقدر حوشحال میشه و از زندگی رازی حتما بهش میخندید
حتا خواب همچین روزای رو نمیدید
از روی تخت بلند و به سمت حمام رفت و بعد از گرفت یه دوش از حمام بیرون آمد و در کمدش رو باز کرد و یکی از لباس هاش رو انتخاب کرد و پوشید و جلوی میز آرایشش نسشت و کمی آرایش کرد
نمیتونست وقتی میره بیرون خیلی آرایش کنه چون جیمین اجازه نمیداد
به ساعت نگاه کرد یازده رو نشون میداد از اوتاق خارج شد
و به آشپزخونه رفت
ات : خانم لی بهتون نگفتم منو صبح بیدار کنید اما الان ظهره
خانم لی : خانم ما اومد اما شما بیدار نشدین
: آره این روزا خوابم خیلی زیاد شده
خانم لی : بهتره برین دکتر شاید چیزه مهمی باشه
ات : باشه حالا بعدن میرم ناهار آمادست میخوام امروز برای جیمین ناهار ببرم
خانم لی : آره اما شما چیزی نمیخوریم
ات : نه وقتی رفتم پیش جیمین یه چیزی میخورم من میرم کتمو بیارم
شما غذا رو توی ظرف بزارین
خانم لی : چشم خانم
ات به لبخندی که روی لبش بود از خونه خارج شد و سوار ماشین شد
و به سمت شرکا جیمین رفت
توی این مدتی کل اینحا بود تقریبا همه سئول رو یاد گرفته بود
وارد شرکت شد
و به سمت اوتاق جیمین رفت به جای منشیش نگاه کرد اما کسی نبود
جلوی در اتاق جیمین وایستاده بود که تا نصف باز بود
و صدای آشنایی به گوشش خورد اول فکر کرد اشتباه میکنه اما وقتی وارد اوتاق شد نه اشتباه نمیکرد اون دقیقه همون فرد بود
که به حرف پدرش بود اما برای اون فرشته عذابش بود
کسی که زندگیش رو یه جهنم تبدیل کرده بود
اما بیشتر از حرفای که با جیمین میزد شکه شد اونا متوجه حضور ات نبودن اما اون میتونست همه حرفاشون رو بشنوه
پ/ات : وقتی میخواستی با دخترم ازدواج کنی ده میلیون دلار بهم دادی اما الان چرا نمیخواهی این پولو بهم بدی
جیمین : میدونی اگه ات بفهمه داغون میشه من نمیتونم دوباره این کارو بکونی اونم الان
ات با شنیدن اینکه حرف ظرف غذا از دستش اوفتاد و باعث شد توجه اونا بهش جالب بشه
ات : چییی؟
جیمین با دیدش بلند شد ات به سمت پدرش آمد و جلوش ایستاده
ات : تو چجور آدمی هستی زندگیم نابود کردی در عوض من پول گرفتی
الانم با پروی امدی میگی بازم پول میخواهی از اينجا برو
پدر ات از روی مبل بلند شد و روبه جیمین گفت
پ/ات : من حرفامو گفتم اگه اون پول رو بهم ندی نمیتونی با ات زندگی کنی
ادامه دارد؟؟
اسلاید۲ لباس ات
https://wisgoon.com/mynhe
پارت82
با نور خورشید که به صورتی میخورد بیدار شد
این روزا سر حال تر از همیشه بیدار میشد اگه کسی بهش میگفت که یه روزی انقدر حوشحال میشه و از زندگی رازی حتما بهش میخندید
حتا خواب همچین روزای رو نمیدید
از روی تخت بلند و به سمت حمام رفت و بعد از گرفت یه دوش از حمام بیرون آمد و در کمدش رو باز کرد و یکی از لباس هاش رو انتخاب کرد و پوشید و جلوی میز آرایشش نسشت و کمی آرایش کرد
نمیتونست وقتی میره بیرون خیلی آرایش کنه چون جیمین اجازه نمیداد
به ساعت نگاه کرد یازده رو نشون میداد از اوتاق خارج شد
و به آشپزخونه رفت
ات : خانم لی بهتون نگفتم منو صبح بیدار کنید اما الان ظهره
خانم لی : خانم ما اومد اما شما بیدار نشدین
: آره این روزا خوابم خیلی زیاد شده
خانم لی : بهتره برین دکتر شاید چیزه مهمی باشه
ات : باشه حالا بعدن میرم ناهار آمادست میخوام امروز برای جیمین ناهار ببرم
خانم لی : آره اما شما چیزی نمیخوریم
ات : نه وقتی رفتم پیش جیمین یه چیزی میخورم من میرم کتمو بیارم
شما غذا رو توی ظرف بزارین
خانم لی : چشم خانم
ات به لبخندی که روی لبش بود از خونه خارج شد و سوار ماشین شد
و به سمت شرکا جیمین رفت
توی این مدتی کل اینحا بود تقریبا همه سئول رو یاد گرفته بود
وارد شرکت شد
و به سمت اوتاق جیمین رفت به جای منشیش نگاه کرد اما کسی نبود
جلوی در اتاق جیمین وایستاده بود که تا نصف باز بود
و صدای آشنایی به گوشش خورد اول فکر کرد اشتباه میکنه اما وقتی وارد اوتاق شد نه اشتباه نمیکرد اون دقیقه همون فرد بود
که به حرف پدرش بود اما برای اون فرشته عذابش بود
کسی که زندگیش رو یه جهنم تبدیل کرده بود
اما بیشتر از حرفای که با جیمین میزد شکه شد اونا متوجه حضور ات نبودن اما اون میتونست همه حرفاشون رو بشنوه
پ/ات : وقتی میخواستی با دخترم ازدواج کنی ده میلیون دلار بهم دادی اما الان چرا نمیخواهی این پولو بهم بدی
جیمین : میدونی اگه ات بفهمه داغون میشه من نمیتونم دوباره این کارو بکونی اونم الان
ات با شنیدن اینکه حرف ظرف غذا از دستش اوفتاد و باعث شد توجه اونا بهش جالب بشه
ات : چییی؟
جیمین با دیدش بلند شد ات به سمت پدرش آمد و جلوش ایستاده
ات : تو چجور آدمی هستی زندگیم نابود کردی در عوض من پول گرفتی
الانم با پروی امدی میگی بازم پول میخواهی از اينجا برو
پدر ات از روی مبل بلند شد و روبه جیمین گفت
پ/ات : من حرفامو گفتم اگه اون پول رو بهم ندی نمیتونی با ات زندگی کنی
ادامه دارد؟؟
اسلاید۲ لباس ات
https://wisgoon.com/mynhe
۸۱۴
۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.