تقاص عشق 》

تقاص عشق 》
پارت ۱۹

زنگ خورد و همه بچه ها داشتن میرفتن دینا هم کیف اش را برداشت و از کلاس خارج شد جلوی مهدکودک ایستاد اما هیچ خبری از جیمین نبود آن دختر کوچیک و پر حرف همانجا ایستاد و منتظر جیمین موند
( شرکت JM )
جیمین با عصبانیت رویه صندلی اش نشست و رو به منشی اش کرد
جیمین : چطور ممکنه که اون طراح ها نخواند لباس شرکت ما رو طراحی کنند
منشی : نمیدونم رئیس
جیمین : همین حالا یه جلسه ترتيب بدین و همه باید تو این جلسه باشن
منشی : چشم رئیس
منشی از اتاق خارج شد بعد از چند دقیقه دوباره آمد داخل اتاق
منشی : همه تو اتاق جلسه هستن منتظر شما هستن
جیمین : باشه الان میام
جیمین از رویه صندلی اش بلند شد و از اتاق خارج شد
به سمته اتاق جلسه رفت وارده اتاق اش جیمین که از طراح ها عصبانی بود دینا که منتظر اش بود را فراموش کرده بود
هوا کم کم تاریک میشد و باد خیلی سردی می‌وزید هوا به شدت سرد شده بود دینا هنوز همانجا بود دست هایش یخ زده بودن رویه زمين نشسته بود هر دو دست هایش را زیره چونه اش گذاشته بود بغض کرده بود فکر می‌کرد که جیمین دیگه ولش کرده چشم هایش پر از اشک شده بودن
ات که کارش تو مهدکودک تمام شده بود کیف اش را برداشت و از مهدکودک خارج شد یهو چشم اش به دینا خورد که کناره در مهدکودک نشسته بود سریع رفت سمت اش و از زمین بلند اش کرد و دست‌ هایش را گرفت دست های کوچولو اش از سرما یخ زدنه بودن دماغ و گونه های از سرما قرمز شده بودن
ات : دینا چیشده چرا هنوز اینجایی
دینا بغض اش شکست و اشک هایش رویه گونه های سفید اش جاری شدن ات سریع دینا را در آغوش اش کشید و موهایش را نوازش میکرد
ات : گریه نکن آرام باش نکنه واسه بابات اتفاقی افتاده
دینا با گریه گفت
دینا : نه نیومده ..دنبالم منو... فلاموش... کلده
ات : هیسس مطمئنم که کاری براش پیش اومده وگرنه اون خیلی دوست
دینا را از آغوش اش کشید بیرون و اشک هایش را پاک کرد
ات : الآن من تو رو میبرم خونم بعدن بابات میاد دنبالت
دینا سری تکون داد ات دینا رو از زمین بلند کرد و اون رو در بغل اش گرفت و روبه نگهبان مهدکودک کرد
ات : اگه آقای دنباله این دختره کوچیک اومد بهش بگید که مین ات اون رو برد خون اش
بعد از این حرف اش به سمته ماشین اش رفت و در اش را باز کرد و رویه صندلی اش نشست
ات : نگران نباش دینا الان میریم خونه و گرم میشی
دینا : باسه
ماشین را روشن کرد و حرکت کرد .......