سلطنت بی پایان پارت 26
سلطنت بی پایان پارت 26
رفتم پیشش نشستم باهاشون بهش میدادم تهیونگ میخورد خندش میگرفت من می گفتم بچه بخور 🤭وگرنه شیر توت فرنگی نمیدم تهیونگ گفت باشه مامان کوچولو 😁گفتم بهم نگو مامان فهمیدی تهیونگ موهامو زد پشت گوشم دستشو گذاشت پشت گردنم و منو به صورتش نزدیک کرد گفت همراهی کن من گفتم اول بهم باید یه قول بدی تهیونگ گفت خب چه قولی گفتم قول بده دیگه خودتو تو خطر نندازی و زخمی نشی تهیونگ🙉 خندید گفت باشه قول میدم که خودمو تو خطر ندازم حالا اجازه هست که لباتونو حس کنیم 🤤 خندیدم گفتم بله بعد تهیونگ سرمو گذاشت روی سینش من🙉 بهش نگاه کردم لبامو بوس میکرد من دستشو گرفته بودم 🙈🤝هوا ابری شده بود صدای ردوبرگ آمد من⛈️ از جام پریدم تهیونگ گفت چی شود گفتم چرا باید بارو ن با صدای رد برگ شروع شه تهیونگ گفت بیا⚡️ بغلم کنار تهیونگ رفتم تهیونگ گفت بیا سرتو بزار روی دستم سرمو گذاشتم روی دستش تهیونگ بهم نگاه کرد گفت نترس عزیزم صدای رد برگ خیلی بلند بود من پتو رو کشیدم سرم تا صدای رعدوبرق رو نشنوم تهیونگ گفت واقعا میترسیاز صدای رعدوبرق گفتم
امروز تا پارت 28میزارم
دوس دارین بعد تهیونگ از کی بنویسم
رفتم پیشش نشستم باهاشون بهش میدادم تهیونگ میخورد خندش میگرفت من می گفتم بچه بخور 🤭وگرنه شیر توت فرنگی نمیدم تهیونگ گفت باشه مامان کوچولو 😁گفتم بهم نگو مامان فهمیدی تهیونگ موهامو زد پشت گوشم دستشو گذاشت پشت گردنم و منو به صورتش نزدیک کرد گفت همراهی کن من گفتم اول بهم باید یه قول بدی تهیونگ گفت خب چه قولی گفتم قول بده دیگه خودتو تو خطر نندازی و زخمی نشی تهیونگ🙉 خندید گفت باشه قول میدم که خودمو تو خطر ندازم حالا اجازه هست که لباتونو حس کنیم 🤤 خندیدم گفتم بله بعد تهیونگ سرمو گذاشت روی سینش من🙉 بهش نگاه کردم لبامو بوس میکرد من دستشو گرفته بودم 🙈🤝هوا ابری شده بود صدای ردوبرگ آمد من⛈️ از جام پریدم تهیونگ گفت چی شود گفتم چرا باید بارو ن با صدای رد برگ شروع شه تهیونگ گفت بیا⚡️ بغلم کنار تهیونگ رفتم تهیونگ گفت بیا سرتو بزار روی دستم سرمو گذاشتم روی دستش تهیونگ بهم نگاه کرد گفت نترس عزیزم صدای رد برگ خیلی بلند بود من پتو رو کشیدم سرم تا صدای رعدوبرق رو نشنوم تهیونگ گفت واقعا میترسیاز صدای رعدوبرق گفتم
امروز تا پارت 28میزارم
دوس دارین بعد تهیونگ از کی بنویسم
۶.۶k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.