دروغ واقعی
دروغ واقعی
پارت اول
با حرفیای کمپانی دستات یخ کرد باید به مدت یک ماه با پسرا توی یه خونه زندگی می کردی تا حالا پیششون تو یه خونه نخوابیده بودی چون دختر بودی و رسانه ها حرف در میاوردن و این واقعاً برات خوب بود چون میتونستی راحت کاراتو پیش ببری
پدر و مادرت خارج از کشور بودن کلی پول داشتی هرکاری دلت میخواست میتونستی بکنی و این همه آزادی باعث شده بود بیش از حد پیش بری و کسی جز دوستت که پسر بود خبر نداشت اونم فقط هر وقت نیاز به مواد داشتی برات جور می کرد
با زنگ گوشیت چمدونات رو جمع کردی و رفتی سمت در که جین رو دیدی و سوار ماشینش شد
ات:سلام
جین:سلام ...یا خدا چه خبرهههه
ات:چی چخبره؟
جین:چرا این همه چمدون اوردییییی
ات: یک ماه هستم باید همه چیزامو می اوردم
جین: اخه
ات:غر نزن برو
جین:از دست تو
یه ربع بعد
با کمک جین چمدون هارو برداشتیم و رفتیم داخل
ات:سلاممممم
همه:سلام(ذوق کردن)
جیهوپ:چه عجب دیدیمتون
ات: برای دیدن من باید وقت میگرفتی عزیزم
شوگا:اعتماد به سقف تورو جینم نداره
جین: یاااا چیکار من داری
ات:راست میگه پسر به این خوبی به این خوشگلی
جین: خرم نکن خواهشاً
ات:باشه ....راستی تهیونگ کجاست ؟
جونگ کوک: حالش خوب نیست
ات: براچی؟
جونگکوک:بهش نگیا ولی شکست عشقی خورده
ات:پشمام حالا عاشق کی بوده؟
جونگ کوک:نمی دونم
ات: آخی بمیرم براش (بغض)
نامجون: ببینم تو بغض کردی؟
ات:نه بابا ..م..من برم وسایلمو بچینم
دوتا از چمدون هارو برداشتم و رفتم سمت اتاق تو راهرو بودم که تهیونگ رو دیدم
تهیونگ:عه سلام اومدی
ات: سلام آره ...چته بی حالی
تهیونگ: چیزیم نیست خواب بودم ....بده کمکت کنم
ات:مرسی
شب
با پسرا دور هم جمع شدیم تا دنبال راهی برای خوب کردن حال تهیونگ باشیم
ات:فردا براش تولد بگیریم؟
جونگکوک:اسکلی؟ تولدش پنج ماه دیگس
ات: خب وقتی شما نظر نمیدید من مجبورم یه چیزی چرت و پرت بگم
نامجون: راست میگه واقعا باید یه کاری بکنیم اینطوری اگه پیش بره حالش بدترم میشه
جیمین:آخه ما که نمیدونیم طرفی که عاشقش بوده کیه
جیهوپ:بریم ازش بپرسیم؟
تهیونگ: چیرو بپرسید؟
جیهوپ:تو اینجا چیکار میکنی
تهیونگ:چی میخواستید ازم بپرسید
نامجون:هیچی
تهیونگ: میدونم داشتین درباره ی من حرف میزنید چی میخواستین بپرسین؟
نامجون: واقعاً درباره ی تو ن...
تهیونگ: دروغ نگو (بلند)
جیهوپ:تهیونگ آروم باش
تهیونگ:چی میخواستین بگین (بلند)
ات: من دوست دارم
همه:چی؟؛
ات: داشتم به پسرا میگفتم اوناهم گفتن بیام و نظر تورو درباره ی خودم بپرسم
جیمین:چی داری میگی؟(آروم رو به ات)
ات: نمیدونم ( آروم)
همه نگاه هامون روی تهیونگ بود که
تهیونگ: دیگه هیچ وقت نمی خوام ببینمت حتی اگه این باعث بشه از این گروه برم
و از اونجا رفت
پارت اول
با حرفیای کمپانی دستات یخ کرد باید به مدت یک ماه با پسرا توی یه خونه زندگی می کردی تا حالا پیششون تو یه خونه نخوابیده بودی چون دختر بودی و رسانه ها حرف در میاوردن و این واقعاً برات خوب بود چون میتونستی راحت کاراتو پیش ببری
پدر و مادرت خارج از کشور بودن کلی پول داشتی هرکاری دلت میخواست میتونستی بکنی و این همه آزادی باعث شده بود بیش از حد پیش بری و کسی جز دوستت که پسر بود خبر نداشت اونم فقط هر وقت نیاز به مواد داشتی برات جور می کرد
با زنگ گوشیت چمدونات رو جمع کردی و رفتی سمت در که جین رو دیدی و سوار ماشینش شد
ات:سلام
جین:سلام ...یا خدا چه خبرهههه
ات:چی چخبره؟
جین:چرا این همه چمدون اوردییییی
ات: یک ماه هستم باید همه چیزامو می اوردم
جین: اخه
ات:غر نزن برو
جین:از دست تو
یه ربع بعد
با کمک جین چمدون هارو برداشتیم و رفتیم داخل
ات:سلاممممم
همه:سلام(ذوق کردن)
جیهوپ:چه عجب دیدیمتون
ات: برای دیدن من باید وقت میگرفتی عزیزم
شوگا:اعتماد به سقف تورو جینم نداره
جین: یاااا چیکار من داری
ات:راست میگه پسر به این خوبی به این خوشگلی
جین: خرم نکن خواهشاً
ات:باشه ....راستی تهیونگ کجاست ؟
جونگ کوک: حالش خوب نیست
ات: براچی؟
جونگکوک:بهش نگیا ولی شکست عشقی خورده
ات:پشمام حالا عاشق کی بوده؟
جونگ کوک:نمی دونم
ات: آخی بمیرم براش (بغض)
نامجون: ببینم تو بغض کردی؟
ات:نه بابا ..م..من برم وسایلمو بچینم
دوتا از چمدون هارو برداشتم و رفتم سمت اتاق تو راهرو بودم که تهیونگ رو دیدم
تهیونگ:عه سلام اومدی
ات: سلام آره ...چته بی حالی
تهیونگ: چیزیم نیست خواب بودم ....بده کمکت کنم
ات:مرسی
شب
با پسرا دور هم جمع شدیم تا دنبال راهی برای خوب کردن حال تهیونگ باشیم
ات:فردا براش تولد بگیریم؟
جونگکوک:اسکلی؟ تولدش پنج ماه دیگس
ات: خب وقتی شما نظر نمیدید من مجبورم یه چیزی چرت و پرت بگم
نامجون: راست میگه واقعا باید یه کاری بکنیم اینطوری اگه پیش بره حالش بدترم میشه
جیمین:آخه ما که نمیدونیم طرفی که عاشقش بوده کیه
جیهوپ:بریم ازش بپرسیم؟
تهیونگ: چیرو بپرسید؟
جیهوپ:تو اینجا چیکار میکنی
تهیونگ:چی میخواستید ازم بپرسید
نامجون:هیچی
تهیونگ: میدونم داشتین درباره ی من حرف میزنید چی میخواستین بپرسین؟
نامجون: واقعاً درباره ی تو ن...
تهیونگ: دروغ نگو (بلند)
جیهوپ:تهیونگ آروم باش
تهیونگ:چی میخواستین بگین (بلند)
ات: من دوست دارم
همه:چی؟؛
ات: داشتم به پسرا میگفتم اوناهم گفتن بیام و نظر تورو درباره ی خودم بپرسم
جیمین:چی داری میگی؟(آروم رو به ات)
ات: نمیدونم ( آروم)
همه نگاه هامون روی تهیونگ بود که
تهیونگ: دیگه هیچ وقت نمی خوام ببینمت حتی اگه این باعث بشه از این گروه برم
و از اونجا رفت
۳.۸k
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.