تبادل جاسوس
#تبادل جاسوس
#پارت۴
با کنجکاوی به اطرافش نگاه می کرد
اون قدر که احمقی نکرده بود نه؟
خب اون میدونست که اون قرار بوده همسر همین شاهزاده کوک باشه اما با دزدیدن مدارک مهم اون کار به اینجا کشیده!
مردک تو این دنیا هم این رابطه ی بد رو باهاش داره!
خوشبختانه یا بدبختانه باید غار ول می شد
با صدای در به خودش اومد و بلند شد و به اون مرد تازه وارد نگاه کرد
_چطورید همسر جاسوس؟
_فقط میتونم بگم واد د فاز!
اون همون چهره بود و صدا همون صدا!
نکنه اونم تناسخ پیدا کرده بود!
بدون توجه به افکارش خودش رو جمع کرد
_عام خب فکر کنم یکم با هم کار داریم
به محافظ کوک اشاره کرد که اون خارج شد و حالا فقط اون بود و کوک!
کوک بهش نزدیک تر شد و در یک قدمیش ایستاد
_میتونم چهرتون رو ببینم بانو؟
چهره ی اون پسر!
دقیقاً مرموز و خطرناک میزد!
از اون لحظه باورش نمیشد اون همون بانوعه!
ولی خب خودش بود
اون دختر منتخب بود تا همسرش بشه و شب عروسی همه چی بهم ریخت چون اون جاسوس جائونگ بود!
_هوم اگه بگم نه مشکلی نیست نه؟
بهش نزدیک تر شد و تنها میلی متری با صورتش فاصله داشت
_چرا هست
آروم دستش رو کنار پارچه ی روی صورت دختر گذاشت و پایین کشیدش
بدون لمس!
با پایین کشیده شدن اون پارچه
و دیدن اون چهره لحظاتی غرق اون چشم ها شد
و هر دو اینطور بودن
تا حرف دختر زده شد
_زیاد غرق من نشدی؟
این معنی دیگه ای داشت!
همونطور که بهش زل زده بود فکر می کرد که با گرد شدن چشماش از اتفاقی که احتمالش رو می داد
صدای در اومد
سریع عقب کشید و به سمت در چرخید
_قربان سنجاق مو از غار دزدیده شده
با بهت به سمت دختر برگشت که دوباره اون پارچه رو درست کرده بود و احترام گذاشت
الان؟
بعد از اینهمه دیدن؟
_جناب ما زیاد با هم حرف نزدیم مایلم معامله کنیم
لبخند شیطنت آمیزی زد و به چهره ی خشمگین پسر خیره شد
_لعنتی!
اون حواسش رو فقط به این دختر داد و از اون محافظ احمقش غافل شد!
_حتما
لبخند زورکی زد و روی صندلی مقابل دختر نشست
...
#بی تی اس
#پارت۴
با کنجکاوی به اطرافش نگاه می کرد
اون قدر که احمقی نکرده بود نه؟
خب اون میدونست که اون قرار بوده همسر همین شاهزاده کوک باشه اما با دزدیدن مدارک مهم اون کار به اینجا کشیده!
مردک تو این دنیا هم این رابطه ی بد رو باهاش داره!
خوشبختانه یا بدبختانه باید غار ول می شد
با صدای در به خودش اومد و بلند شد و به اون مرد تازه وارد نگاه کرد
_چطورید همسر جاسوس؟
_فقط میتونم بگم واد د فاز!
اون همون چهره بود و صدا همون صدا!
نکنه اونم تناسخ پیدا کرده بود!
بدون توجه به افکارش خودش رو جمع کرد
_عام خب فکر کنم یکم با هم کار داریم
به محافظ کوک اشاره کرد که اون خارج شد و حالا فقط اون بود و کوک!
کوک بهش نزدیک تر شد و در یک قدمیش ایستاد
_میتونم چهرتون رو ببینم بانو؟
چهره ی اون پسر!
دقیقاً مرموز و خطرناک میزد!
از اون لحظه باورش نمیشد اون همون بانوعه!
ولی خب خودش بود
اون دختر منتخب بود تا همسرش بشه و شب عروسی همه چی بهم ریخت چون اون جاسوس جائونگ بود!
_هوم اگه بگم نه مشکلی نیست نه؟
بهش نزدیک تر شد و تنها میلی متری با صورتش فاصله داشت
_چرا هست
آروم دستش رو کنار پارچه ی روی صورت دختر گذاشت و پایین کشیدش
بدون لمس!
با پایین کشیده شدن اون پارچه
و دیدن اون چهره لحظاتی غرق اون چشم ها شد
و هر دو اینطور بودن
تا حرف دختر زده شد
_زیاد غرق من نشدی؟
این معنی دیگه ای داشت!
همونطور که بهش زل زده بود فکر می کرد که با گرد شدن چشماش از اتفاقی که احتمالش رو می داد
صدای در اومد
سریع عقب کشید و به سمت در چرخید
_قربان سنجاق مو از غار دزدیده شده
با بهت به سمت دختر برگشت که دوباره اون پارچه رو درست کرده بود و احترام گذاشت
الان؟
بعد از اینهمه دیدن؟
_جناب ما زیاد با هم حرف نزدیم مایلم معامله کنیم
لبخند شیطنت آمیزی زد و به چهره ی خشمگین پسر خیره شد
_لعنتی!
اون حواسش رو فقط به این دختر داد و از اون محافظ احمقش غافل شد!
_حتما
لبخند زورکی زد و روی صندلی مقابل دختر نشست
...
#بی تی اس
۳.۲k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.