تبادل جاسوس
#تبادل جاسوس
#پارت۵
خب راستش سوال اینه چه معامله ای نه؟
اون قرار نبود به نفع پدرش کار کنه که!
اون شخص عوضی!
چرا عوضی نه؟
چون اون خاطرات رو داشت دیگه!
اون پدر مزخرفش زمانی که پو ۲ سالش بود دوباره ازدواج کرد و بعدش همسر دومش و بچش رو روی سرش گذاشت
پو مادر داشت خب پدرش زمانی که با مادرش آشنا شده بود اون یک بچه ۲ ماهه داشت و اون پو بود
اما از اونا خسته شد و بعد تنها مادر پو رو به زور به عنوان خانم نگه داشت و به دخترش گفت اگه می خواد مادرش زنده بمونه باید طبق اون عمل کنه!
چقدر مزخرف نه!
اگه پو با این قضیه کنار می اومد لین کنار نمیومد!
کوک مهره ی شانسش بود
_من دو شرط در قبال هر چیزی که از جائونگ بخوای دارم
ظاهراً اخمای شاهزاده کمی باز شد
_مادرم رو نجات بدین و تحت مراقبت شما باشه شاهزاده
بلاخره اخماش کاملآ باز شد اون دختر واقعا قصد معامله داشت!
نجات مادرش؟
اون چه کسی بود!
_حتما هنوزم هویت اصلیم رو نمیدونین!نیازی هم نیست اون هویت زیادی مزخرفه پس کمکم کن تا کمکت کنم!
کوک میدونست که اون برگه ها به هیچ وجه نباید به دست اون مردک برسه و باید حتماً پس گرفته بشه و اگه این دختر یک جاسوس دو نفره می شد
برای شاهزاده عالی بود!
_اون برگه ها رو برگردون
_خیله خب پس معامله ما همینه برگه ها در ازای مادرم
بلند شد که بره اما کوک سریع دستش رو گرفت
با ایستادن دختر دستش رو ول کرد
_خودت چی؟باور ندارم که بعد اینکارت زنده بمونی!
_اوه من هنوزم با اون پیر خرفت کار دارم پس نگران خودت بعد این ماجرا باش
بدون هیچ تشریفات و کلام مودبانه خارج شد اما صدای شمشیر کوک رو به خودش آورد
_بزارین بره
ریسک کردن!
کاری که همیشه انجام می داد و از شانسش همیشه هم جواب می داد!
اون دختر در نظر کوک ارزش یک شانس داشت
جالب بود اون چهرش رو پوشوند با اینکه اون رو دید!
اون شبیه جائونگ نبود!
اخلاقش خیره سرانه و بی تدبیر بود!
خنده ی آرومی کرد و از اتاق خارج شد
از دور باید تحت نظر می گرفتش و برای مادرش
اون رو از کجا پیدا می کرد!
...
#بی تی اس
#پارت۵
خب راستش سوال اینه چه معامله ای نه؟
اون قرار نبود به نفع پدرش کار کنه که!
اون شخص عوضی!
چرا عوضی نه؟
چون اون خاطرات رو داشت دیگه!
اون پدر مزخرفش زمانی که پو ۲ سالش بود دوباره ازدواج کرد و بعدش همسر دومش و بچش رو روی سرش گذاشت
پو مادر داشت خب پدرش زمانی که با مادرش آشنا شده بود اون یک بچه ۲ ماهه داشت و اون پو بود
اما از اونا خسته شد و بعد تنها مادر پو رو به زور به عنوان خانم نگه داشت و به دخترش گفت اگه می خواد مادرش زنده بمونه باید طبق اون عمل کنه!
چقدر مزخرف نه!
اگه پو با این قضیه کنار می اومد لین کنار نمیومد!
کوک مهره ی شانسش بود
_من دو شرط در قبال هر چیزی که از جائونگ بخوای دارم
ظاهراً اخمای شاهزاده کمی باز شد
_مادرم رو نجات بدین و تحت مراقبت شما باشه شاهزاده
بلاخره اخماش کاملآ باز شد اون دختر واقعا قصد معامله داشت!
نجات مادرش؟
اون چه کسی بود!
_حتما هنوزم هویت اصلیم رو نمیدونین!نیازی هم نیست اون هویت زیادی مزخرفه پس کمکم کن تا کمکت کنم!
کوک میدونست که اون برگه ها به هیچ وجه نباید به دست اون مردک برسه و باید حتماً پس گرفته بشه و اگه این دختر یک جاسوس دو نفره می شد
برای شاهزاده عالی بود!
_اون برگه ها رو برگردون
_خیله خب پس معامله ما همینه برگه ها در ازای مادرم
بلند شد که بره اما کوک سریع دستش رو گرفت
با ایستادن دختر دستش رو ول کرد
_خودت چی؟باور ندارم که بعد اینکارت زنده بمونی!
_اوه من هنوزم با اون پیر خرفت کار دارم پس نگران خودت بعد این ماجرا باش
بدون هیچ تشریفات و کلام مودبانه خارج شد اما صدای شمشیر کوک رو به خودش آورد
_بزارین بره
ریسک کردن!
کاری که همیشه انجام می داد و از شانسش همیشه هم جواب می داد!
اون دختر در نظر کوک ارزش یک شانس داشت
جالب بود اون چهرش رو پوشوند با اینکه اون رو دید!
اون شبیه جائونگ نبود!
اخلاقش خیره سرانه و بی تدبیر بود!
خنده ی آرومی کرد و از اتاق خارج شد
از دور باید تحت نظر می گرفتش و برای مادرش
اون رو از کجا پیدا می کرد!
...
#بی تی اس
۲.۳k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.