چند پارتی جیمین وقتی رقیبت بود و.... .
چند پارتی جیمین : پارت ۳
بعد از سپری کردن یه روز کامل با روتین های روزانه ش چراغ رو خاموش کرد و به سمت اتاقش رفت و بعد از چک کردن گوشیش خودشو به تخت نرمش سپرد.
دوباره صبح با صدای آلارم گوشیش از خواب بیدار شد و به خودش لعنت فرستاد که چرا گوشیشو زنگ گذاشته.
رفت طبقه ی پایین از پذیرایی رد شد و به سمت wc راهی شد تا کاراشو انجام بده و مسواکشم بزنه.
بعدش رفت تو آشپزخونه و پنکیک هایی رو که چند دقیقه پیش درستش کرده بود به همراه یه نسکافه خورد.
رفت روی کاناپه نشست و داشت تلویزیون میدید و توی گوشیش چرخ میزد که ساعت ۱۱ یونجی بهش زنگ.
یونجی:الو ا.ت قرار امروز رو یادت نره ها ساعت ۶ غروب میبینمت.
ا.ت :اوکی
یونجی:آمیدوارم بتونی شکستش بدی، تمام تلاشتو بکن (دوستان عزیز یونجی علاوه بر دوست صمیمی ا.ت داور این مسابقه ست)
ا.ت:اوکی نگران نباش، شکستش میدم.
یونجی:امیدوارم
ا.ت:یااااا میزنمتا
یونجی:آرسو آرسو (خیلی خب خیلی خب)
ا.ت:بای عزیزم
یونجی :بای گل من.
تلفنشو قطع کرد و ادامه ی اینستا گردیشو کرد و رفت تا دوباره نهار درست کنه، امروز تصمیم گرفته بود رامیون(نودل) بخوره. پس بعد از درست کردنش، اون نودلای خوشمزه رو خورد. رفت اتاقش تا یکی، دو ساعت استراحت کنه که برای مسابقه انرژی زیادی داشته باشه.
ساعت ۵ از خواب بیدار شد و رفت تا یه چیزی بخوره، چیپس مورد علاقشو توی ظرف ریخت و رفت تا وقت تلویزیون دیدن خوراکی شو بخوره .
نیم ساعت گذشت و ا.ت به ساعت نگاه کرد و یادش اومد که باید آماده بشه و فقط نیم ساعت وقت داره.
رفت و یه میکاپ جذاب کم رنگ کرد و یه لباس قشنگ پوشید.
سوار ماشین نازنینش شد و پاشو روی گاز فشار داد و راه پنج دقیقه ای رو توی ۳ مین رفت.
یونجی و جک (دوست پسر یونجی که توی مسابقه شرکت میکنه) با دیدن ا.ت که از ماشین پیاده میشد به سمتش رفتن و.... .
بعد از سپری کردن یه روز کامل با روتین های روزانه ش چراغ رو خاموش کرد و به سمت اتاقش رفت و بعد از چک کردن گوشیش خودشو به تخت نرمش سپرد.
دوباره صبح با صدای آلارم گوشیش از خواب بیدار شد و به خودش لعنت فرستاد که چرا گوشیشو زنگ گذاشته.
رفت طبقه ی پایین از پذیرایی رد شد و به سمت wc راهی شد تا کاراشو انجام بده و مسواکشم بزنه.
بعدش رفت تو آشپزخونه و پنکیک هایی رو که چند دقیقه پیش درستش کرده بود به همراه یه نسکافه خورد.
رفت روی کاناپه نشست و داشت تلویزیون میدید و توی گوشیش چرخ میزد که ساعت ۱۱ یونجی بهش زنگ.
یونجی:الو ا.ت قرار امروز رو یادت نره ها ساعت ۶ غروب میبینمت.
ا.ت :اوکی
یونجی:آمیدوارم بتونی شکستش بدی، تمام تلاشتو بکن (دوستان عزیز یونجی علاوه بر دوست صمیمی ا.ت داور این مسابقه ست)
ا.ت:اوکی نگران نباش، شکستش میدم.
یونجی:امیدوارم
ا.ت:یااااا میزنمتا
یونجی:آرسو آرسو (خیلی خب خیلی خب)
ا.ت:بای عزیزم
یونجی :بای گل من.
تلفنشو قطع کرد و ادامه ی اینستا گردیشو کرد و رفت تا دوباره نهار درست کنه، امروز تصمیم گرفته بود رامیون(نودل) بخوره. پس بعد از درست کردنش، اون نودلای خوشمزه رو خورد. رفت اتاقش تا یکی، دو ساعت استراحت کنه که برای مسابقه انرژی زیادی داشته باشه.
ساعت ۵ از خواب بیدار شد و رفت تا یه چیزی بخوره، چیپس مورد علاقشو توی ظرف ریخت و رفت تا وقت تلویزیون دیدن خوراکی شو بخوره .
نیم ساعت گذشت و ا.ت به ساعت نگاه کرد و یادش اومد که باید آماده بشه و فقط نیم ساعت وقت داره.
رفت و یه میکاپ جذاب کم رنگ کرد و یه لباس قشنگ پوشید.
سوار ماشین نازنینش شد و پاشو روی گاز فشار داد و راه پنج دقیقه ای رو توی ۳ مین رفت.
یونجی و جک (دوست پسر یونجی که توی مسابقه شرکت میکنه) با دیدن ا.ت که از ماشین پیاده میشد به سمتش رفتن و.... .
۱۴.۰k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.