رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۸۷
گنگم..گیجم..سردمع...خدایا..دلم مرگ...می خواد..
چشمامو ب سختی باز کردم نفسمو ب سختی بیرون دادم ب اطرافم نگاه کردم ههه بیمارستانه فک کردم تو مزارم درحال گذاشتن سنگ قبرم..در اتاق باز شدوآراز بود کنار تختم اومد و گفت:توکه منو نصف جون کردی پسر..
ب سختی گفتم:ی...آ..آب.ب..بده
سریع برم ی لیوان آب اوردبعدازخوردن آبم نگاهی بهش کردم و گفنم:ب کسی ک چی..چیزی ن..گفتی..نور..ک..خبر..
پریدسرحرفم وگفت:ن داداش نگران نباش چیزی نگفتم حتانور
سرموتکون دادم و دوباره چشمامو بستم خسته بودم خیلی...
دربازشد چشمامو بازنکردم ولی صداشو شنیدم فک کنم دکتر بود چشمامو بازکردم آره درسته کنارم اومد و بعد از چک کردن حالم گفت:حالتون چطورع آقا آدین..
باز پرسیدن داره حالم وقتی خودت نیسم ساعت داشتی چشمامو بازو بسته میکردی نورپردازی میکردی هووف..بهترمی گفتم ک گفت:میدونید چرا خون بالا اوردین..
سری ب نشونه ن تکون دادم ک گفت:میشه بپرسم این چند وقت علائم خاصی حس کردین دربدنتون..
-آره..درد شدید معدم متمعنم ی چیز ساده نیست چون معدم انگار داره آتیش یا سوزش شدیدی داره وقتی غذا میخورم تیرمیکشه ولی دلیل بالا اوردن خون رونمیدونم..
دکتر سری تکون دادوگفت:امروز برای اولین بارخون روبالااوردی
کمی فک کردم نع برای اولین بار نبود موقعی ک نورمیخواست از پیشم بره توی جاده و بارون خون بالا اوردم..
-نه بار اولم نبود چند وقت پیش هم همچین اتفاقی برام افتاد
دکتر:خوب راستش آقاآدین وقتی شما ب بیمارستان ملحق شدین ازتون آزمایشی گرفتیم حدسمون قبل آزمایش سرطان معده بود چون علائم بالااوردن خون سرطان معده هست ک باید شخص شانس اورده باشه تا بتونه تو اون شیمی درمانی های سخت زنده بمونه...
وبعد سکوت کرد پوزخندی روی لبام اومد خدایا کرمتوشکر رفتنیمون میکنی الان!!حالا ک حس میکنم خوشبخت ترین آدم دنیا!؟ ولی بازم شکرت خدایا...
دکتر:هے آقا آدین نگفتم بری توی فکرا گفتم قبل از آزمایش همچین حدسی زدیم ولی اینجور ک معلومه اون بالایی خوب دوست دارهو هواتو داره ب هرحال خواستم بگم بیشترحواست ب خودت باشه زخم معدست چند تا دارو هم داره حواست ب خوردوخوراکت هم باشه نخوردن غڋات برابر مرگهok..
عجب دکتری ها دلمو پاره کرد دمت گرم خدا جون چاکرتم لبخندی زدم و گفتم:ممنونم آقای دکتر..
-دکتر:خواهش پسر حالا بروخونت خوشم نمیاد نگاه پرستارهام روت باش زود باش برو...
خنده ای کردم و با کمک آراز آماده شدم...ب آراز نگاه کردم گفتم:آراز نمیخوام کسی متوجه بشه ها..
-خفه شو بینم شعرنگو نامزدت ک بایدبدونه تازشم من به خاله میگم...-تو غلط میکنی آراز نور نباید بفهمه..-خیلی خوب.-دکتر بهت چی گفت؟-لیست داروبهم دادبا لیست چیکاری باید بکنی
پارت۸۷
گنگم..گیجم..سردمع...خدایا..دلم مرگ...می خواد..
چشمامو ب سختی باز کردم نفسمو ب سختی بیرون دادم ب اطرافم نگاه کردم ههه بیمارستانه فک کردم تو مزارم درحال گذاشتن سنگ قبرم..در اتاق باز شدوآراز بود کنار تختم اومد و گفت:توکه منو نصف جون کردی پسر..
ب سختی گفتم:ی...آ..آب.ب..بده
سریع برم ی لیوان آب اوردبعدازخوردن آبم نگاهی بهش کردم و گفنم:ب کسی ک چی..چیزی ن..گفتی..نور..ک..خبر..
پریدسرحرفم وگفت:ن داداش نگران نباش چیزی نگفتم حتانور
سرموتکون دادم و دوباره چشمامو بستم خسته بودم خیلی...
دربازشد چشمامو بازنکردم ولی صداشو شنیدم فک کنم دکتر بود چشمامو بازکردم آره درسته کنارم اومد و بعد از چک کردن حالم گفت:حالتون چطورع آقا آدین..
باز پرسیدن داره حالم وقتی خودت نیسم ساعت داشتی چشمامو بازو بسته میکردی نورپردازی میکردی هووف..بهترمی گفتم ک گفت:میدونید چرا خون بالا اوردین..
سری ب نشونه ن تکون دادم ک گفت:میشه بپرسم این چند وقت علائم خاصی حس کردین دربدنتون..
-آره..درد شدید معدم متمعنم ی چیز ساده نیست چون معدم انگار داره آتیش یا سوزش شدیدی داره وقتی غذا میخورم تیرمیکشه ولی دلیل بالا اوردن خون رونمیدونم..
دکتر سری تکون دادوگفت:امروز برای اولین بارخون روبالااوردی
کمی فک کردم نع برای اولین بار نبود موقعی ک نورمیخواست از پیشم بره توی جاده و بارون خون بالا اوردم..
-نه بار اولم نبود چند وقت پیش هم همچین اتفاقی برام افتاد
دکتر:خوب راستش آقاآدین وقتی شما ب بیمارستان ملحق شدین ازتون آزمایشی گرفتیم حدسمون قبل آزمایش سرطان معده بود چون علائم بالااوردن خون سرطان معده هست ک باید شخص شانس اورده باشه تا بتونه تو اون شیمی درمانی های سخت زنده بمونه...
وبعد سکوت کرد پوزخندی روی لبام اومد خدایا کرمتوشکر رفتنیمون میکنی الان!!حالا ک حس میکنم خوشبخت ترین آدم دنیا!؟ ولی بازم شکرت خدایا...
دکتر:هے آقا آدین نگفتم بری توی فکرا گفتم قبل از آزمایش همچین حدسی زدیم ولی اینجور ک معلومه اون بالایی خوب دوست دارهو هواتو داره ب هرحال خواستم بگم بیشترحواست ب خودت باشه زخم معدست چند تا دارو هم داره حواست ب خوردوخوراکت هم باشه نخوردن غڋات برابر مرگهok..
عجب دکتری ها دلمو پاره کرد دمت گرم خدا جون چاکرتم لبخندی زدم و گفتم:ممنونم آقای دکتر..
-دکتر:خواهش پسر حالا بروخونت خوشم نمیاد نگاه پرستارهام روت باش زود باش برو...
خنده ای کردم و با کمک آراز آماده شدم...ب آراز نگاه کردم گفتم:آراز نمیخوام کسی متوجه بشه ها..
-خفه شو بینم شعرنگو نامزدت ک بایدبدونه تازشم من به خاله میگم...-تو غلط میکنی آراز نور نباید بفهمه..-خیلی خوب.-دکتر بهت چی گفت؟-لیست داروبهم دادبا لیست چیکاری باید بکنی
۱۳.۸k
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.