رمان همزاد
رمان همزاد
پارت86
آقاماهان(پدرماهور):آدین جان فراموش نکن ارائه پروژه باتوهست..
سرمو بنشونه باشه تکون دادم معدم بازتیرکشید استرس داشتم شدید درسته اولین ارائم نبود ولی شراکت با این شرکت خیلی مهمه اگه خراب کنم معلوم نیست چ اتفاق برای شرکت بیفته وچ آبرویی ازمون برع...نفس عمیقی کشیدم تابه خودم مساعد بشم ولی ن حالم خیلی بدبود معدم انگار داشت آتیش میگرفت...آقای ایرانی و معاونشون ک اصل کاری توی شرکت بودن وارد اتاق جلسه شدن و بعد از سلام احوال پرسی روی صندلی هامون نشستیم؛بعداز کمی صحبت کردن درمورد مشارکت باما و چ پروژه ای برای زمین کیش اختصاص داده بودیم کردیم نوبت ب توضیح دادن شد ک برعهده من بود آراز بلند شد و نقشه ها رو روی میز گذاشت همه خوششون اومده بودو منتظره ارائه من بودن ب سختی کارای کامپیوتر رو انجام دادم معدم هنوز میسوخت ب هر یختی شده بود شروع کردم ب ارائه دادن تا اینجا ک همه رازی بودن و از من و آراز سوال میکردن رسیده بودم ب توصیف درمورد پارکینگ ک طبقاتی بود ک تشنم شده بود و با اجازه ای گفتم و ی لیوان آب خوردم ک خ ردن آب همانا و سورش معدم اوردن بالای تمام محتویات معدم همانا ک خداروشکر تونستم خودمو کنترول کنم و سریع برم سرویس همین که محتویات معدمو خالی کروم با دیدن خون تعجب کردم ک تعجب کردم برابر شد با سوزش بعد معدم چشمامو از درد بستم و دوباره محتویات معدم ن اشتباه شد خون بالا اوردم صدای آرازو شنیدم ک گفت؛آدین چت ش..
با دیدن حالم سریع بهم نزدیک شد و گفت:
-داداش خوبی چی شده اینا چین آدین داداش..
-خفه شو آرا
ک دوباره خون بالا اوردم صدایی از آراز در نمیومد معلوم بود شوک زدست منم کمتر از اون نبودم،دستمو روی معدم گذاشتم و خم شدم و با حال بدی گفتم:
-آ..راز...معدم...دارم میـ..میرم
-خفه شو آدین چرت نگو
بعداومد سمتم و زیربغلمو گرفت و بلندم کردوگفت:
-بجنب داداش باید بریم بیمارستان
-ن.. دا..داش ا..رائم
-گور بابای هرچی ارائس...آدین حالت خوب نیس.
وبعد بردتم توی ماشین از درد خم شده بودم و ناله میکردم تو ماشین آراز هم از نگرانی سکته نکرده بود شانس اوردم...
چشمام کم کم از درد داشت بسته میشد ک با داد آراز چشمامو باز نگه داشتم آره آدین نباید چشماتو ببندی خدا نباید تورو زود ببره پیش خودش من ب نورم قول دادم پیشش بمونم اونم ب آدینش قول داده پیشش بمونه نباید دیگه فراموشش کنه آره اون ب من قول داده بود اون با چشمای جنگایش با چشمای سبزش ک دنیای منن با لبخند زیبای و آرامش بخشی ک داره و صدای آرومش بهم قول داده بود خدایا الان نه
خدایا الان بزار کنار ضربانم باشم خدایا #mahi:(
پارت86
آقاماهان(پدرماهور):آدین جان فراموش نکن ارائه پروژه باتوهست..
سرمو بنشونه باشه تکون دادم معدم بازتیرکشید استرس داشتم شدید درسته اولین ارائم نبود ولی شراکت با این شرکت خیلی مهمه اگه خراب کنم معلوم نیست چ اتفاق برای شرکت بیفته وچ آبرویی ازمون برع...نفس عمیقی کشیدم تابه خودم مساعد بشم ولی ن حالم خیلی بدبود معدم انگار داشت آتیش میگرفت...آقای ایرانی و معاونشون ک اصل کاری توی شرکت بودن وارد اتاق جلسه شدن و بعد از سلام احوال پرسی روی صندلی هامون نشستیم؛بعداز کمی صحبت کردن درمورد مشارکت باما و چ پروژه ای برای زمین کیش اختصاص داده بودیم کردیم نوبت ب توضیح دادن شد ک برعهده من بود آراز بلند شد و نقشه ها رو روی میز گذاشت همه خوششون اومده بودو منتظره ارائه من بودن ب سختی کارای کامپیوتر رو انجام دادم معدم هنوز میسوخت ب هر یختی شده بود شروع کردم ب ارائه دادن تا اینجا ک همه رازی بودن و از من و آراز سوال میکردن رسیده بودم ب توصیف درمورد پارکینگ ک طبقاتی بود ک تشنم شده بود و با اجازه ای گفتم و ی لیوان آب خوردم ک خ ردن آب همانا و سورش معدم اوردن بالای تمام محتویات معدم همانا ک خداروشکر تونستم خودمو کنترول کنم و سریع برم سرویس همین که محتویات معدمو خالی کروم با دیدن خون تعجب کردم ک تعجب کردم برابر شد با سوزش بعد معدم چشمامو از درد بستم و دوباره محتویات معدم ن اشتباه شد خون بالا اوردم صدای آرازو شنیدم ک گفت؛آدین چت ش..
با دیدن حالم سریع بهم نزدیک شد و گفت:
-داداش خوبی چی شده اینا چین آدین داداش..
-خفه شو آرا
ک دوباره خون بالا اوردم صدایی از آراز در نمیومد معلوم بود شوک زدست منم کمتر از اون نبودم،دستمو روی معدم گذاشتم و خم شدم و با حال بدی گفتم:
-آ..راز...معدم...دارم میـ..میرم
-خفه شو آدین چرت نگو
بعداومد سمتم و زیربغلمو گرفت و بلندم کردوگفت:
-بجنب داداش باید بریم بیمارستان
-ن.. دا..داش ا..رائم
-گور بابای هرچی ارائس...آدین حالت خوب نیس.
وبعد بردتم توی ماشین از درد خم شده بودم و ناله میکردم تو ماشین آراز هم از نگرانی سکته نکرده بود شانس اوردم...
چشمام کم کم از درد داشت بسته میشد ک با داد آراز چشمامو باز نگه داشتم آره آدین نباید چشماتو ببندی خدا نباید تورو زود ببره پیش خودش من ب نورم قول دادم پیشش بمونم اونم ب آدینش قول داده پیشش بمونه نباید دیگه فراموشش کنه آره اون ب من قول داده بود اون با چشمای جنگایش با چشمای سبزش ک دنیای منن با لبخند زیبای و آرامش بخشی ک داره و صدای آرومش بهم قول داده بود خدایا الان نه
خدایا الان بزار کنار ضربانم باشم خدایا #mahi:(
۹.۷k
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.