اشک حسرت پارت۱۰۲
#اشک حسرت #پارت۱۰۲
سعید :
از خونه زدم بیرون ومثله هر روز رفتم سرکار ومشغول کارم شدم یکم بداخلاق بودم واونم بخاطر خستگی وبی خوابی زیاد بود
در زدن ومنشی دایی اومد تو اتاق وگفت : ببخشید آقای سعادت یکی اومدن اینجا اسرار دارن با شما حرف بزنن
- کی ؟
منشی : نگفتن
- بگو بیاد
هم زمان که از پشت میز بلند شدم دیدم آیدین اومد تو اتاق متعجب نگاهش کردم وخیلی عادی گفتم : امری داشتین ؟
آیدین : اگه میشه اومدم باهات حرف بزنم
- من با شما حرفی ندارم
آیدین : خواهش می کنم سعید
- بگو وبرو
حتا بهش تعارف نکردم بنشینه رفتم کنار پنجره که مجبور نباشم ببینمش
آیدین : سعید می دونم کارم خیلی بد بوده وبیشترین ضربه رو آسمان خورده ولی چیکار کنم دوسش داشتم
نفس کم آوردم وپنجره رو باز کردم این حجم زیاد دوست داشتن کجا بود که حالا رو سرم آوار شده بود وداشت نابودم می کرد .
آیدین : تو همیشه مردونگی کردی این بارم روش ...
سکوت کردم تا خودش حرف بزنه
آیدین : سعید خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنی آسمان رو دوست دارم خیلی وقتی که تو اصلا آسمان رو نمی شناختی وقتی که تو قلبت واسه یکی دیگه می تپید ...درکم کن حاضر بودم وهستم بخاطرش هر کاری بکنم بخاطرش تو رو خانوادم وایسادم تو روی تو امید ...سعید خواهش می کنم فراموش کن آسمان رو واینو بهش بگو تو رو فراموش کنه خواهش می کنم تو برو پی زندگی خودت بزار ما هم زندگیمون رو کنیم
- من چیکار کردم مزاحم تو یا زنت شدم ؟!
برگشتم نگاهش کردم قیافه اش زار می زد مثله آدم هایی که واسه بقا چنگ به هر ریسمونی می زنن
- آیدین خیالت از بابت من راحت باشه می دونی مشکل تو چیه ..مشکل تو عذاب وژدانته ...تو آیدینی بودی که بخاطر هدیه وآسمان هر کاری می کردی ما سه تا برادر بودیم ولی بد کردی
وحالا عذاب می کشی منم نیومدم تو زندگیتون که به من میگی از زندگیت برم
آیدین : تو راست میگی سعید ولی چیکار کنم برام سخته ببینم زن من هنوز دلش پیش یکی دیگه است وشب ها تو خواب اسم اونو صدا می زنه ...من آسمان رو نابود کردم ولی ...نمی خوام از دستش بدم سعید به خدا بدون اون یک لحظه خودمو زنده نمی زارم
- دوست داشتنت تبدیل شده به جنون
آیدین : باهاش حرف بزن سعید بزار ازت متنفر شه
- آیدین لطفا بلندشو وبرو حالمو داری باحرفات بهم می زنی ...نیازی به دل شکستن نیست من به زودی ازدواج می کنم حالا هم پاشو وبرو
آیدین : سعید
- آیدین من بخشیدمت ولی خدا نمی بخشه روزت خوش
می خواست بیاد طرفم دستمو آوردم بالا وگفتم : سعی کن به جای دستات از قلبت پیروی کنی این انصاف نیست دستتو رو یه زن بلند کنی .
آیدین نگاهم کرد وسرشو انداخت پایین
آیدین : دیگه اذیتش نمی کنم قول میدم
ممنون سعید
پشت کردم بهش رفت ومن قلبمو از سنگ کردم باید آسمان رو فراموش می کردم
سعید :
از خونه زدم بیرون ومثله هر روز رفتم سرکار ومشغول کارم شدم یکم بداخلاق بودم واونم بخاطر خستگی وبی خوابی زیاد بود
در زدن ومنشی دایی اومد تو اتاق وگفت : ببخشید آقای سعادت یکی اومدن اینجا اسرار دارن با شما حرف بزنن
- کی ؟
منشی : نگفتن
- بگو بیاد
هم زمان که از پشت میز بلند شدم دیدم آیدین اومد تو اتاق متعجب نگاهش کردم وخیلی عادی گفتم : امری داشتین ؟
آیدین : اگه میشه اومدم باهات حرف بزنم
- من با شما حرفی ندارم
آیدین : خواهش می کنم سعید
- بگو وبرو
حتا بهش تعارف نکردم بنشینه رفتم کنار پنجره که مجبور نباشم ببینمش
آیدین : سعید می دونم کارم خیلی بد بوده وبیشترین ضربه رو آسمان خورده ولی چیکار کنم دوسش داشتم
نفس کم آوردم وپنجره رو باز کردم این حجم زیاد دوست داشتن کجا بود که حالا رو سرم آوار شده بود وداشت نابودم می کرد .
آیدین : تو همیشه مردونگی کردی این بارم روش ...
سکوت کردم تا خودش حرف بزنه
آیدین : سعید خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنی آسمان رو دوست دارم خیلی وقتی که تو اصلا آسمان رو نمی شناختی وقتی که تو قلبت واسه یکی دیگه می تپید ...درکم کن حاضر بودم وهستم بخاطرش هر کاری بکنم بخاطرش تو رو خانوادم وایسادم تو روی تو امید ...سعید خواهش می کنم فراموش کن آسمان رو واینو بهش بگو تو رو فراموش کنه خواهش می کنم تو برو پی زندگی خودت بزار ما هم زندگیمون رو کنیم
- من چیکار کردم مزاحم تو یا زنت شدم ؟!
برگشتم نگاهش کردم قیافه اش زار می زد مثله آدم هایی که واسه بقا چنگ به هر ریسمونی می زنن
- آیدین خیالت از بابت من راحت باشه می دونی مشکل تو چیه ..مشکل تو عذاب وژدانته ...تو آیدینی بودی که بخاطر هدیه وآسمان هر کاری می کردی ما سه تا برادر بودیم ولی بد کردی
وحالا عذاب می کشی منم نیومدم تو زندگیتون که به من میگی از زندگیت برم
آیدین : تو راست میگی سعید ولی چیکار کنم برام سخته ببینم زن من هنوز دلش پیش یکی دیگه است وشب ها تو خواب اسم اونو صدا می زنه ...من آسمان رو نابود کردم ولی ...نمی خوام از دستش بدم سعید به خدا بدون اون یک لحظه خودمو زنده نمی زارم
- دوست داشتنت تبدیل شده به جنون
آیدین : باهاش حرف بزن سعید بزار ازت متنفر شه
- آیدین لطفا بلندشو وبرو حالمو داری باحرفات بهم می زنی ...نیازی به دل شکستن نیست من به زودی ازدواج می کنم حالا هم پاشو وبرو
آیدین : سعید
- آیدین من بخشیدمت ولی خدا نمی بخشه روزت خوش
می خواست بیاد طرفم دستمو آوردم بالا وگفتم : سعی کن به جای دستات از قلبت پیروی کنی این انصاف نیست دستتو رو یه زن بلند کنی .
آیدین نگاهم کرد وسرشو انداخت پایین
آیدین : دیگه اذیتش نمی کنم قول میدم
ممنون سعید
پشت کردم بهش رفت ومن قلبمو از سنگ کردم باید آسمان رو فراموش می کردم
۲۵.۱k
۲۷ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.