اشک حسرت پارت ۱۰۴
#اشک حسرت #پارت ۱۰۴
سعید:
چقدر بی انصاف بود دلخور نگاهش کردم با گریه گفت : از اول پانیذ رو می خواستی
- خیلی بی انصافی
آسمان : مجبور شودم
- کسی مجبورت نکرده بود
به چشام نگاه کردم اشک هاش داشت دیونه ام می کرد سرمو انداختم پایین
آسمان : پانیذ رو دوست داشتی ؟
بازم دلخورم نگاهش کردم
آسمان چرا انقدر بی انصاف شده بود یاد حرفای آیدین افتادم از من می خواست آسمان رو به زندگیش وصل کنم سختم بود ولی باید این کارو می کردم
- تو رو می خواستم ولی تو الان مال یکی دیگه شدی واسه همین احساس می کنم پانیذ آرومم می کنه ..
به زندگیت برس آسمان ما هیچ وقت سهم هم نبودیم
ساکت نگاهم می کرد واشک می ریخت
- تمومش کن آسمان همینجا همه چیزو تموم کن .
آسمان : شاید واسه تو تموم شده باشه ولی هیچ وقت مهرت رو از دلم بیرون نمی کنم دیروز می گفتم میرم خونه ای سعید خیلی عادی رفتار می کنم ولی نشد ونمیشه ...سعید من...
- تو دیگه مال خودت نیستی ...
آسمان : سعید اگه ببینم یکی دیگه کنارته می میرم ...
- تو چرانمی خوای باور کنی زن آیدین شدی متاهلی نه تو به من مسّولیتی داری نه من ...نمی تونم کسی رو دوست داشته باشم که همسرش بخاطر عشقش جنون گرفته فراموشم کن آسمان به زندگی...
با سیلی که زد تو صورتم ساکت شدم .
آسمان : زندگی من اینه ببین ببین
جیغ زد وگردن کبودشو نشون داد دستاشو به صورتش سیلی زد وبا فریاد گفت : دوستم داره ببین جای نوازش هاش رو .
- آسمان من که همه جوره می خواستمت خودت نخواستی حالا چی شده اینجو...
میون حرفم فریادزدوگفت : فکر کردم می تونم فراموشت کنم فکر می کردم می تونم راحت زن آیدین بشم وسعید رو کنار بزارم ببین نمی تونم اسم تو میاد دهنم پُر خون می کنه ..سعید پشیمونم تو رو خدا تو رو خدا کمکم کن ...
- ازش جدا شو می تونی ؟
آسمان با هق هق گریه گفت : نمی تونم ...
- پس دردت چیه ؟ نمی خوای جدا بشی منو زجر میدی
آسمان : مال هیشکی نشو ...سعید بخدا می...
افتاد جلو پام واز حال رفت نگاهم به در ورودی افتاد امید ناراحت وایساده بود اومد کنارآسمان وبغلش کرد وبرد اتاقی بغض تو گلوم داشت خفه ام می کرد
- سعید .
برگشتم وامید رو نگاه کردم ناراحت گفت : انقدر همه چیز به هم ریخته وگیجم نمی دونم چیکار کنم ...کی اومدی اینجا
- نیم ساعتی میشه
امید : اومدی آسمان رو ببینی
- اومدم تو رو ببینم آسمان اینجا بود
امید : حرفاتون رو شنیدم ...تقصیر منه ..می تونی درکم کنی که چرا می خواستم زن آیدین بشه
- می دونم امید من کاری به خودم. واحساسم یا آیدین ندارم ...امید آسمان داره نابود میشه ...خواهرت نیاز به کمک داره .
امید : چیکار کنم سعید آیدین رو می شناسی حرفی بزنه انجامش می ده ...قسم خورده آسمان ازم جدا بشه اول تو رو می کشه بعد خودشو آسمان رو
سعید:
چقدر بی انصاف بود دلخور نگاهش کردم با گریه گفت : از اول پانیذ رو می خواستی
- خیلی بی انصافی
آسمان : مجبور شودم
- کسی مجبورت نکرده بود
به چشام نگاه کردم اشک هاش داشت دیونه ام می کرد سرمو انداختم پایین
آسمان : پانیذ رو دوست داشتی ؟
بازم دلخورم نگاهش کردم
آسمان چرا انقدر بی انصاف شده بود یاد حرفای آیدین افتادم از من می خواست آسمان رو به زندگیش وصل کنم سختم بود ولی باید این کارو می کردم
- تو رو می خواستم ولی تو الان مال یکی دیگه شدی واسه همین احساس می کنم پانیذ آرومم می کنه ..
به زندگیت برس آسمان ما هیچ وقت سهم هم نبودیم
ساکت نگاهم می کرد واشک می ریخت
- تمومش کن آسمان همینجا همه چیزو تموم کن .
آسمان : شاید واسه تو تموم شده باشه ولی هیچ وقت مهرت رو از دلم بیرون نمی کنم دیروز می گفتم میرم خونه ای سعید خیلی عادی رفتار می کنم ولی نشد ونمیشه ...سعید من...
- تو دیگه مال خودت نیستی ...
آسمان : سعید اگه ببینم یکی دیگه کنارته می میرم ...
- تو چرانمی خوای باور کنی زن آیدین شدی متاهلی نه تو به من مسّولیتی داری نه من ...نمی تونم کسی رو دوست داشته باشم که همسرش بخاطر عشقش جنون گرفته فراموشم کن آسمان به زندگی...
با سیلی که زد تو صورتم ساکت شدم .
آسمان : زندگی من اینه ببین ببین
جیغ زد وگردن کبودشو نشون داد دستاشو به صورتش سیلی زد وبا فریاد گفت : دوستم داره ببین جای نوازش هاش رو .
- آسمان من که همه جوره می خواستمت خودت نخواستی حالا چی شده اینجو...
میون حرفم فریادزدوگفت : فکر کردم می تونم فراموشت کنم فکر می کردم می تونم راحت زن آیدین بشم وسعید رو کنار بزارم ببین نمی تونم اسم تو میاد دهنم پُر خون می کنه ..سعید پشیمونم تو رو خدا تو رو خدا کمکم کن ...
- ازش جدا شو می تونی ؟
آسمان با هق هق گریه گفت : نمی تونم ...
- پس دردت چیه ؟ نمی خوای جدا بشی منو زجر میدی
آسمان : مال هیشکی نشو ...سعید بخدا می...
افتاد جلو پام واز حال رفت نگاهم به در ورودی افتاد امید ناراحت وایساده بود اومد کنارآسمان وبغلش کرد وبرد اتاقی بغض تو گلوم داشت خفه ام می کرد
- سعید .
برگشتم وامید رو نگاه کردم ناراحت گفت : انقدر همه چیز به هم ریخته وگیجم نمی دونم چیکار کنم ...کی اومدی اینجا
- نیم ساعتی میشه
امید : اومدی آسمان رو ببینی
- اومدم تو رو ببینم آسمان اینجا بود
امید : حرفاتون رو شنیدم ...تقصیر منه ..می تونی درکم کنی که چرا می خواستم زن آیدین بشه
- می دونم امید من کاری به خودم. واحساسم یا آیدین ندارم ...امید آسمان داره نابود میشه ...خواهرت نیاز به کمک داره .
امید : چیکار کنم سعید آیدین رو می شناسی حرفی بزنه انجامش می ده ...قسم خورده آسمان ازم جدا بشه اول تو رو می کشه بعد خودشو آسمان رو
۱۹.۶k
۲۷ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.