𝓟𝓪𝓻𝓽 46 🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 46 🥺🤍🖇️
جانگکوک ویو
جانگکوک : اینارو نمیگم جواب سوالتو میدم
ا/ت : خب الان بگو
جانگکوک : نمیتونم
نمیتونستم بهش بگم همشم اصرار داشت تا بدونه خب حقم داره
ا/ت : چرا نمیتونی.... دارم دیوونه میشم خب بگو چرا نمیتونی
جانگکوک : میفهمی
اومد و یقمو گرفت
ا/ت : منو مسخره کردی؟ آره ؟ خوشت میاد اذیتم کنی؟ بچمو ازم بگیری؟ تو یه خونه زندانیم کنی و محدودم کنی؟ از این کارت خوشت میاد؟ اگه تو جای من بودی و من میومدم میگفتم من ازت سواستفاده کردم و یکی دیگه رو دوست دارم بچتو ازت بگیرم و تورو تو یه خونه زندانی کنم تو چیکار میکنی؟ میشینی نگام میکنی؟
حق داشت هر چی بگه حق داره
جانگکوک : ن نه
ا/ت : پس چرا؟ چرا این کارو میکنی
جانگکوک : مجبورم ا/ت مجبورم چرا درکم نمیکنی من مجبورم( با داد )
ازم دور شد رفتم نزدیکش
جانگکوک : چرا فکر میکنی من از قصد این کارو کردم؟ چرا؟ چرا به این فکر نمیکنی که مجبور بودم
ا/ت : چ چرا باید مجبور باشی
جانگکوک : بخاطر اون بابای لعنتیم زمینایی که فروختم افتاد دست پدر پلین اون زمینا سود کرده و الان کلی قیمت داره با 4 تا دونه زمین من بدبخت شدم ا/ت اون زورش از من بیشتره و مجبورم میکنه که تورو از فیلیپ جدا کنم مجبورم میکنه که نیام پیشت میدونی جدایی ازت چقدر برام سخته؟ نمیدونی اون موقعی که میگی هر کاری میخوای بکن برام مهم نیست اون لحظه احساس میکنم قلبم نمیزنه اون لحظه ای که منو میبینی نفرت درونت چرخ میزنه اون باعث میشه من خورد بشم اون لحظه ای که منو میبینی و میگی فیلیپ کجاس تو چرا اومدی جای فیلیپ اون لحظه من داغون میشم ا/ت چرا به اینا فکر نمیکنی ( با داد )
ا/ت :......
جانگکوک : چرا هیچی نمیگی؟
ا/ت : چرا بهم نگفتی
جانگکوک : گفتن که تو و فیلیپو میکشن حتی نگهبانم برام گزاشتن
( اینجا یکم فلش بکا زیاده امیدوارم گیج نشید پایان هر فلش بک اعلام میکنم پایان فلش بک بعد یه فلش بک جدیدو شروع میکنم )
*فلش بک به زمانی که جانگکوک چشمش خورد به پنجره*
پدر پلین : چیکار کردی؟ چی شد؟
نگهبان : داشتن همه چیزو لو میدادن تا چشمشون خورد به من ساکت شدن و اومدن از عمارت بیرون
پدر پلین : هه( پوزخند ) یعنی انقدر از جون عشقش و پسرش میترسه؟
*پایان فلش بک*
فلش بک بعدی :
*فلش بک به موقعی که دست ا/ت با شیشه از مچ تا آرنج بریده شد*
جانگکوک ویو
دستش بریده شد
جانگکوک : ا/ت.. ا/تتتت( با داد ) نه ا/ت بهوش بیا ... تروخدا نه چیزیت نمیشه..
اشکام بند نمیومد
پلین : جانگکوک ولش کن بزار بمیره راحت شیم
جانگکوک : ا/ت بلندشو زود باش.. نه.. چیزیت نمیشه
بغلش کردم و بلندشدم رفتم سمت در که جلومو گرفت
پلین : نمیتونی ببریش بزار همینجا جون بده
جانگکوک : خفه شو گمشو اونور( با داد)
ترسید رفت اونور سریع رفتم سمت ماشین کارام دست خودم نبود فقط میخواستم ا/تو نجات بدم
*پایان فلش بک*
فلش بک بعدی :
*فلش بک به روزی که جانگکوک برای اولین بار با پلین اومد تا به ا/ت بگه پلین دوست داره*
جانگکوک ویو
جانگکوک : من ازت استفاده کردم اگرنه من پلین دوست دارم
غمی که توی چشماش نشست باعث بغض توی گلوم میشد ولی نمیتونستم کاری کنم هیچ کاری..مجبور بودم وقتی اون حرفو زد ته دلم خالی شد اگه ازم متنفر بشه چی؟
ا/ت : مهم نیست تو چیکار میکنی فقط بچمو بهم بدید
یه جوری شدم انگار بغضم شدید تر میشد حالم خوب نبود
*پایان فلش بک*
فلش بک بعدی:
*فلش بک به شبی که پلین اومد اتاق جانگکوک و جانگکوک لباس نداشت*
جانگکوک ویو
اومدش و دستشو نوازش وار روی شکمم میکشید تعادلشو از دست دادم موهاشو گرفتم و پرتش کردم رو زمین چقدر یه آدم میتونه پرو باشه
جانگکوک : دیگه حق نداری دست به من بزنی
پلین : چرا؟ ها اون دختره ی نچسب میتونه بهت دست بزنه ولی من نمیتونم؟
جانگکوک : درست حرف بزن اون با تو خیلی فرق میکنه
پلین : چه فرقی ها؟ نچسب تره؟
جانگکوک : یکبار دیگه اون کلمه رو بگی من میدونم با تو کثافت( با داد )
دیگه هیچی نگفت لباسمو پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون اون شبو مثل بقیه شبا رو کاناپه خوابیدم
*پایان فلش بک*
پایان تمام فلش بک ها
جانگکوک ویو
ا/ت : داری دروغ میگی
جانگکوک : دروغ نمیگم حتی فکرتم قه دروغ نره چون همش راسته
ا/ت : .....
بغلش کردم
جانگکوک : چقدر دلم برات تنگ شده بود نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود
بغلم نکرد اما ردمم نکرد سرمو بردم تو گردنش و عمیق بو کشیدم چقدر دلم براش تنگ شده بود چقدر احساس سبکی میکنم بلاخره تونستم بهش بگم ، همه چی رو بهش گفتم
ا/ت : چجوری حرفاتو باور کنم؟
جانگکوک : چرا باید ترکت کنم ا/ت من تورو خیلی دوست دارم نمیتونم از دستت بدم
جانگکوک ویو
جانگکوک : اینارو نمیگم جواب سوالتو میدم
ا/ت : خب الان بگو
جانگکوک : نمیتونم
نمیتونستم بهش بگم همشم اصرار داشت تا بدونه خب حقم داره
ا/ت : چرا نمیتونی.... دارم دیوونه میشم خب بگو چرا نمیتونی
جانگکوک : میفهمی
اومد و یقمو گرفت
ا/ت : منو مسخره کردی؟ آره ؟ خوشت میاد اذیتم کنی؟ بچمو ازم بگیری؟ تو یه خونه زندانیم کنی و محدودم کنی؟ از این کارت خوشت میاد؟ اگه تو جای من بودی و من میومدم میگفتم من ازت سواستفاده کردم و یکی دیگه رو دوست دارم بچتو ازت بگیرم و تورو تو یه خونه زندانی کنم تو چیکار میکنی؟ میشینی نگام میکنی؟
حق داشت هر چی بگه حق داره
جانگکوک : ن نه
ا/ت : پس چرا؟ چرا این کارو میکنی
جانگکوک : مجبورم ا/ت مجبورم چرا درکم نمیکنی من مجبورم( با داد )
ازم دور شد رفتم نزدیکش
جانگکوک : چرا فکر میکنی من از قصد این کارو کردم؟ چرا؟ چرا به این فکر نمیکنی که مجبور بودم
ا/ت : چ چرا باید مجبور باشی
جانگکوک : بخاطر اون بابای لعنتیم زمینایی که فروختم افتاد دست پدر پلین اون زمینا سود کرده و الان کلی قیمت داره با 4 تا دونه زمین من بدبخت شدم ا/ت اون زورش از من بیشتره و مجبورم میکنه که تورو از فیلیپ جدا کنم مجبورم میکنه که نیام پیشت میدونی جدایی ازت چقدر برام سخته؟ نمیدونی اون موقعی که میگی هر کاری میخوای بکن برام مهم نیست اون لحظه احساس میکنم قلبم نمیزنه اون لحظه ای که منو میبینی نفرت درونت چرخ میزنه اون باعث میشه من خورد بشم اون لحظه ای که منو میبینی و میگی فیلیپ کجاس تو چرا اومدی جای فیلیپ اون لحظه من داغون میشم ا/ت چرا به اینا فکر نمیکنی ( با داد )
ا/ت :......
جانگکوک : چرا هیچی نمیگی؟
ا/ت : چرا بهم نگفتی
جانگکوک : گفتن که تو و فیلیپو میکشن حتی نگهبانم برام گزاشتن
( اینجا یکم فلش بکا زیاده امیدوارم گیج نشید پایان هر فلش بک اعلام میکنم پایان فلش بک بعد یه فلش بک جدیدو شروع میکنم )
*فلش بک به زمانی که جانگکوک چشمش خورد به پنجره*
پدر پلین : چیکار کردی؟ چی شد؟
نگهبان : داشتن همه چیزو لو میدادن تا چشمشون خورد به من ساکت شدن و اومدن از عمارت بیرون
پدر پلین : هه( پوزخند ) یعنی انقدر از جون عشقش و پسرش میترسه؟
*پایان فلش بک*
فلش بک بعدی :
*فلش بک به موقعی که دست ا/ت با شیشه از مچ تا آرنج بریده شد*
جانگکوک ویو
دستش بریده شد
جانگکوک : ا/ت.. ا/تتتت( با داد ) نه ا/ت بهوش بیا ... تروخدا نه چیزیت نمیشه..
اشکام بند نمیومد
پلین : جانگکوک ولش کن بزار بمیره راحت شیم
جانگکوک : ا/ت بلندشو زود باش.. نه.. چیزیت نمیشه
بغلش کردم و بلندشدم رفتم سمت در که جلومو گرفت
پلین : نمیتونی ببریش بزار همینجا جون بده
جانگکوک : خفه شو گمشو اونور( با داد)
ترسید رفت اونور سریع رفتم سمت ماشین کارام دست خودم نبود فقط میخواستم ا/تو نجات بدم
*پایان فلش بک*
فلش بک بعدی :
*فلش بک به روزی که جانگکوک برای اولین بار با پلین اومد تا به ا/ت بگه پلین دوست داره*
جانگکوک ویو
جانگکوک : من ازت استفاده کردم اگرنه من پلین دوست دارم
غمی که توی چشماش نشست باعث بغض توی گلوم میشد ولی نمیتونستم کاری کنم هیچ کاری..مجبور بودم وقتی اون حرفو زد ته دلم خالی شد اگه ازم متنفر بشه چی؟
ا/ت : مهم نیست تو چیکار میکنی فقط بچمو بهم بدید
یه جوری شدم انگار بغضم شدید تر میشد حالم خوب نبود
*پایان فلش بک*
فلش بک بعدی:
*فلش بک به شبی که پلین اومد اتاق جانگکوک و جانگکوک لباس نداشت*
جانگکوک ویو
اومدش و دستشو نوازش وار روی شکمم میکشید تعادلشو از دست دادم موهاشو گرفتم و پرتش کردم رو زمین چقدر یه آدم میتونه پرو باشه
جانگکوک : دیگه حق نداری دست به من بزنی
پلین : چرا؟ ها اون دختره ی نچسب میتونه بهت دست بزنه ولی من نمیتونم؟
جانگکوک : درست حرف بزن اون با تو خیلی فرق میکنه
پلین : چه فرقی ها؟ نچسب تره؟
جانگکوک : یکبار دیگه اون کلمه رو بگی من میدونم با تو کثافت( با داد )
دیگه هیچی نگفت لباسمو پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون اون شبو مثل بقیه شبا رو کاناپه خوابیدم
*پایان فلش بک*
پایان تمام فلش بک ها
جانگکوک ویو
ا/ت : داری دروغ میگی
جانگکوک : دروغ نمیگم حتی فکرتم قه دروغ نره چون همش راسته
ا/ت : .....
بغلش کردم
جانگکوک : چقدر دلم برات تنگ شده بود نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود
بغلم نکرد اما ردمم نکرد سرمو بردم تو گردنش و عمیق بو کشیدم چقدر دلم براش تنگ شده بود چقدر احساس سبکی میکنم بلاخره تونستم بهش بگم ، همه چی رو بهش گفتم
ا/ت : چجوری حرفاتو باور کنم؟
جانگکوک : چرا باید ترکت کنم ا/ت من تورو خیلی دوست دارم نمیتونم از دستت بدم
۱۴۱.۴k
۰۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.